معنی غربتی

لغت نامه دهخدا

غربتی

غربتی. [غ ُ ب َ] (ص نسبی، اِ) کولی. غربال بند. لولی. قرشمال. توشمال. لولی. زط. قره چی (یا غره چی). چینگانه. رجوع به لولی شود. || در تداول مردم شیراز، غیر شیرازی.


غربتی لاهوری

غربتی لاهوری. [غ ُ ب َ ی ِ] (اِخ) نام شریفش ابوالمعالی، از نواحی شهر مذکور (لاهور) بود و در آنجا به ذوق و حال شهرت داشت و عاشقی دردمند و سالکی پایه بلندبود این دو بیت ازوست:
آنچه ما زآن جان و جانان دیده و دانسته ایم
بهر گفتن نیست بهر دیدن و دانستن است.
مقیم کوی فنا بودنم از آن هوس است
که با توشرکت من در وجود بی ادبی است.
(ریاض العارفین ص 119).

فرهنگ عمید

غربتی

[عامیانه] کولی، لولی، غرشمار،
غریب
[عامیانه، مجاز] آن‌که نسبت به قوانین اجتماعی بی‌اعتناست،

مترادف و متضاد زبان فارسی

غربتی

دوره‌گرد، غربال‌بند، غره‌چی، قرشمال، کولی، لولی

فرهنگ معین

غربتی

منسوب به غربت، کولی، قرشمال، بیگانه، اجنبی، بازی درآوردن فریاد و جنجال بی اندازه کردن. [خوانش: (~.) [ع - فا.] (ص نسب.)]

حل جدول

گویش مازندرانی

غربتی

کولی، غریبه

فرهنگ فارسی هوشیار

غربتی

‎ کولی، اندوهگین (صفت) منسوب به غربت، کولی قرشمال غریب شمار.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

غربتی

1612

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری