معنی عیبجو
لغت نامه دهخدا
عیبجو. [ع َ / ع ِ] (نف مرکب) عیب جوی. عیب جوینده. که تفحص بدیها و معایب دیگران کند تا آشکار سازد. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء): ازین نازک طبعی، خرده گیری، عیب جوئی، بدخوئی، که از آب کوثر نفرت گرفتن. (سندبادنامه ص 206).
ز گفت ِ عیبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت...
وحشی.
و رجوع به عیبجوی شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
ایرادگیر، خردهگیر، منتقد، نکتهگیر،
(متضاد) عیبپوش
فارسی به انگلیسی
Captious, Critic, Sharp-Tongued
حل جدول
خرده گیر
فارسی به عربی
فرس، متهکم
فرهنگ فارسی هوشیار
عیبجو و نکته گیر
فرهنگ فارسی آزاد
هُمَزه، غمّاز، عیبجو، سخن چین،
قادح، قادحة
قادِح، قادِحَه، سرزنش کننده، عیبجو، ملامت کننده،
عیوب
عَیُوْی، بسیار عیب کننده- بسیار عیبجو از مردم،
قاده و قادات
قادَه و قادات، سرزنش کننده-عیبجو-ملامت کننده،
نقس
نَقِس، عیبجو و مسخره کننده و لقب دهنده به مردم،
عربی به فارسی
بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر , غرغرو , عیبجو , کلبی
اسپانیایی به فارسی
بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر، غرغرو، عیبجو، کلبی.
سوئدی به فارسی
بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر، غرغرو، عیبجو، کلبی،
معادل ابجد
91