معنی عنف

لغت نامه دهخدا

عنف

عنف. [ع ُ ن ُ] (ع ص، اِ) ج ِ عنیف. رجوع به عنیف شود.

عنف. [ع َ / ع ُ / ع ِ] (ع اِمص) درشتی و سختی. ضد رفق و مدارا. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد):
مال خدایگان بستاند به عنف و کُرْه
از دست منکرانی چون منکر و نکیر.
فرخی.
از هرات و نواحی آن... به هزارهزار دینار براه نبشتندلشکر را و به عنف بستدند. (تاریخ بیهقی ص 602).
ز عنف و لطف خصال تو خواستند مدد
بلی و گرنه بماندندی ابتر آتش و آب.
مسعودسعد.
بر عدو عنف تو سموم بود
بر ولی لطف تو صبا باشد.
مسعودسعد.
عنف و لطف تو بهر وقت خزانست و بهار
خشم و عفو تو بهر حال سموم است و صباست.
مسعودسعد.
شیر به چنگال عنف گردن آهو شکست
باز به منقار قهر بال کبوتر گرفت.
خاقانی.
به روز کوشش چون شیر همه عنف، گاه بخشش چون ابر همه کرم و لطف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 15). مکاتبه ٔ برادر از سر گرفت و از وعد و وعید سخن راند و به لطف و عنف دقایق اعذار و انذار مقدم داشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 157). و از سلطان میثاقی خواست، سلطان بوقوخان را به التماس او درفرستاد تا او را به عنف و نصیحت بیرون آورد. (جهانگشای جوینی).
گفت بشنو گر نباشم جای لطف
سر نهادم پیش اژدرهای عنف.
مولوی.
نه خود می رود هرکه جویای اوست
بعنفش کشان می برد لطف دوست.
سعدی.
اسیر بند غمت را بلطف خویش مران
که گر بعنف برانی کجا رود مغلول.
سعدی.
گر از جفای تو در کنج خانه بنشستم
خیالت از در وبامم بعنف درگیرد.
سعدی.
هر جا که لطف اوست کند سوسن از تبر
وآنجا که عنف اوست کند خنجر از گیا.
سراج الدین قمری.

عنف. [ع َ] (ع اِ) اول هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء): هم یخرجون عنفاً عنفاً؛ أی اولاً فأولاً؛ یعنی آنها یکی پس از دیگری خارج میشوند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).

عنف. [ع َ] (ع مص) رفق و مدارا نکردن بر کسی. (از اقرب الموارد). درشتی نمودن با کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج). درشتی کردن و تندی و ستیزه نمودن. (غیاث اللغات). عَنافه. رجوع به عنافه شود.

فارسی به انگلیسی

عنف‌

Compulsion, Constraint

حل جدول

عنف

درشتی و تندی

اعمال زور، خشونت

عربی به فارسی

عنف

خشونت , تندی , سختی , شدت , زور , غصب , اشتلم , بی حرمتی

فرهنگ فارسی آزاد

عنف

عَنْف-عُنْف-عِنْف، قساوت-درشتی- شدت (ضدّ ملایمت و مدارا)،

فرهنگ معین

عنف

(عُ نْ) [ع.] (اِمص.) شدت، قساوت، درشتی.

فرهنگ عمید

عنف

شدت و قساوت، درشتی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

عنف

جبر، خشونت، درشتی، زور، قهر،
(متضاد) لطف

فرهنگ فارسی هوشیار

عنف

درشتی و سختی، قساوت


تجاوز به عنف

سپوختن سپوزش


لواط به عنف

جمختن (گویش گیلکی)

فارسی به عربی

معادل ابجد

عنف

200

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری