معنی علاقمند
لغت نامه دهخدا
علاقمند.[ع َ ق َ / ق ِ م َ] (ص مرکب) رجوع به علاقه مند شود.
فارسی به ترکی
حل جدول
دوستدار
فرهنگ واژههای فارسی سره
دلبسته، دوستدار
فارسی به انگلیسی
Caring, Desirous, Disposed, Interested, Great, Ready, Zealous
علاقمند به
Partial, Solicitous
بسیار علاقمند
Avid, Wedded
علاقمند کردن
Interest
علاقمند به اسبدوانی
Turfman
علاقمند به واقعیات
Matter-Of-Fact
علاقمند به گپ زنی
Chatty
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) کسی که تعلق خاطر دارد علاقه مند، مرتبط، منسوب، کسی که مسو ء ول مالیات محلی است.
فارسی به ایتالیایی
interessarsi
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
295