معنی صیدلانی

لغت نامه دهخدا

صیدلانی

صیدلانی.[ص َ دَ] (اِخ) رجوع به عبداﷲبن حسن صیدلانی شود.

صیدلانی. [ص َ دَ] (ع ص نسبی) نسبت است به صیدلان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صَنْدَلانی. صَیْدَنانی. صَنْدَنانی. عطار. (دهار). پیلور. (السامی فی الاسامی) (تفلیسی). || داروفروش. داروئی. حشائشی. گیاه شناس. عقاقیری.

صیدلانی. [ص َ دَ] (اِخ) تخلص شاعری باستانی است ودر لغت فرس اسدی به بیت ذیل او استشهاد کرده است:
چو روشن شد انگور همچون چراغ
بکردند انگور هولک بباغ.
(لغت فرس چ اقبال ص 303).

صیدلانی. [ص َ دَ] (اِخ) محمدبن عبدالرحمان، مکنی به ابوسعد. شاعری ادیب و فاضل و از مردم جرجان است.مؤلف دمیه القصر بسیاری از اشعار او را آورده است.وی بسال 463 هَ. ق. درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 915).


خرنوب صیدلانی

خرنوب صیدلانی. [خ َ ب ِ ص َ / ص ِ دَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خرنوب شامی. این خرنوب بهترین قسم خرنوب است. (یادداشت بخط مؤلف).

حل جدول

صیدلانی

عطرفروش

داروفروش

دارو فروش

عطر فروش


عطرفروش

صیدلانی


عطر فروش

صیدلانی


داروفروش

صیدلانی


داروساز

صیدلانی


دارو فروش

صیدلانی

فرهنگ فارسی هوشیار

صیدلانی

‎ دارو فروش دارو شناس، گیاهشناس (صفت) منسوب به صیدله گیاه شناس، دارو فروش. عطر فروش، عطار

معادل ابجد

صیدلانی

195

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری