معنی صندل
فرهنگ معین
(~.) [معر.] (اِ.) درختی کوچک بومی هند که از قطعات ضخیم چوب آن وسایل چوبی می سازند. نمونه هایی از این گیاه از راه ارتباط با ریشه و حتی ساقه گیاهان گوناگون بخشی از دوره زیستی خود را به حالت انگلی می گذرانند.
(صَ دَ) [فر.] (اِ.) نوعی کفش بنددار تابستانی.
فرهنگ عمید
درختچهای با برگهای نوکتیز، گلهای سفید خوشهای کوچک، و ریشههای تارمانند،
چوب خوشبوی این درخت که برای ساختن اشیای چوبی گرانقیمت به کار میرود و در طب و عطرسازی کاربرد دارد،
نوعی کفش تابستانی و روباز،
فارسی به انگلیسی
Sandal
عربی به فارسی
کفش بی رویه , صندل , سرپایی , کفش راحتی , درخت صندل , صندل پوشیدن
فرهنگ فارسی هوشیار
چوب خوشبوی، بهترین آن سرخ یا سپید است
فارسی به ایتالیایی
sandalo
فارسی به عربی
تعبیر خواب
اگر در خواب بیند که صندل داشت، دلیل است که مردم مدح و ثنای او گویند. اگر بیند که صندل سفید داشت، دلیل که از بزرگی منفعت بیند. - محمد بن سیرین
دیدن صندل به خواب بر سه وجه است. اول: ثنا و آفرین. دوم: خیرو برکت. سوم: جاه و حرمت.
- امام جعفر صادق علیه السلام
لغت نامه دهخدا
صندل. [ص َ دَ] (معرب، اِ) چوب خوشبوی. معرب چندن.بهترین آن سرخ یا سپید است. (منتهی الارب). درخت او بقدر درخت گردکان و ثمرش شبیه به خوشه ٔ حبهالخضراء وقوت چوب او تا سی سال باقی است و آن سفید و زرد و سرخ است و سفید و زرد او در سیم سرد و در دوم خشک و سرخ او بعکس آن و مقوی معده و دل و مفرح و رادع و قابض و با تریاقیه و مسدد و جهت خفقان حاروتبهای تند و التهاب و منع صعود بخارات به دماغ، نافع و طلای او جهت رفع بدبویی پوزه و دردسر حاد و باد سرخ... مفید است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). چندن. رجوع به ترجمه ٔ صیدنه ٔابوریحان بیرونی، دهار، قاموس کتاب مقدس، تذکره ٔ ضریر انطاکی، بحرالجواهر، نزههالقلوب، ذخیره ٔ خوارزمشاهی، صبح الاعشی ج 2 صص 123-125 و جندن شود:
زمینش همه صندل و چوب عود
ز جزع و ز پیروزه او را عمود.
فردوسی.
چوبش همه از صندل و از عود قماری
سنگش همه از گوهر و یاقوت ثمین است.
منوچهری.
آب چون صندل و صندل بخوشی چون می
بوستان پرگل و گلها ز در گلشن.
فرخی.
مکن به سوخته بر سرکه و نمک که ترا
گلاب شاید و کافور سازد و صندل.
ناصرخسرو.
مار اگرچه بخاصیت نه نکوست
پاسبان درخت صندل اوست.
سنائی.
صندل آسایش روان دارد
بوی صندل نشان جان دارد.
نظامی.
|| (ص) قوی سرسخت از شتر. (منتهی الارب). || مرد بزرگ سر. (مهذب الاسماء).
- یوم صندل، روزی است مر عربان را که در آن جنگ عظیم واقع شده. (منتهی الارب).
|| (اِ) کفش. (مهذب الاسماء). قسمی پاافزار. کفشی که دارای بندهاست که به دور پا می بندند. || نوعی پارچه که امروزه نیز آن را صندل گویند. رجوع به صندل شود.
صندل فام
صندل فام. [ص َ دَ] (ص مرکب) برنگ صندل. همرنگ صندل:
بر نمودار خاک صندل فام
صندلی کرد شاه جامه وجام.
نظامی.
رجوع به صندل و صندل گون شود.
صندل گون
صندل گون. [ص َ دَ] (ص مرکب) صندل رنگ. صندل فام. برنگ صندل:
آمد از گنبد کبود برون
شد به گنبدسرای صندل گون.
نظامی.
رجوع به صندل فام شود.
صندل شوی
صندل شوی. [ص َ دَ] (ن مف مرکب) به صندل شسته:
بر هوای درخت صندل بوی
جامه را کرده بود صندل شوی.
نظامی.
رجوع به صندل شود.
صندل بوی
صندل بوی. [ص َ دَ] (ص مرکب) آنچه بوی صندل دارد:
بر هوای درخت صندل بوی
جامه را کرده بودصندل شوی.
نظامی.
رجوع به صندل شود.
حل جدول
نوعی کفش تابستانی سبک و راحت
فرهنگ گیاهان
نوعی چوب که که سفید، زرد یا سرخ است
معادل ابجد
174