معنی شلاق
لغت نامه دهخدا
شلاق. [ش َل ْ لا] (از ع، اِ) تازیانه ای که از چرم سازند. (ناظم الاطباء). تازیانه. قمچی. سوط. مقرعه. از ماده ٔ شلق عربی بمعنی تازیانه زدن آمده است، لیکن در عربی بدین صورت بمعنی زنبیل گدایان است، از این رو گمان می کنم بمعنی تازیانه یامصنوع فارسی زبانان باشد و یا از لغت نامه های عرب فوت شده و در تداول ایرانیان باقی مانده است. (یادداشت مؤلف). || چهار دوال، چیزی است که مکاریان بدان چهار دوال و سیخ کوچک نصب کنند و به جای دوال اگر زنجیر کنند شلاق گویند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). || زدن با تازیانه. (ناظم الاطباء). ضرب دست و مانند آن، مرادف سرچنگ و بدین معنی با لفظ زدن و خوردن مستعمل. (آنندراج). لفظ ترکی است. به زور دست زدن بر سر کسی یا کسی را به چوب زدن. ضرب دست. (غیاث).
- شلاق خوردن، ضربه دیدن. ضرب خوردن:
سرسختی و شلاق خور وکله دراز
چون میخ برون خیمه جای تو خوش است.
میر یحیی شیرازی.
- || تازیانه خوردن.
- شلاق زدن، ضربه زدن. ضربت زدن:
زمانه بین که به سرپنجه ٔ ستم همه دم
به بیخ گوش نشاطم همی زند شلاق.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
اگر استرش بانگ چلاق زد
ز تسبیح خود شیخ شلاق زد.
ملا طغرا (از آنندراج).
- || تازیانه زدن. (یادداشت مؤلف).
|| کنایه از عمل مباشرت و نزدیکی جنسی است. (فرهنگ لغات عامیانه). || (ص) فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). شوخ. فتنه انگیز. (آنندراج) (غیاث):
هر یک ز برای جان عشاق
افتاده ز طبع شوخ شلاق.
طاهر وحید (از آنندراج).
شلاق. [ش َ] (ع ص) گستاخ. جسور. بی ادب. (ناظم الاطباء). || (اِ) چماق. (آنندراج). || عصا. || تازیانه. شلاق. (ناظم الاطباء). رجوع به شَلاّ ق شود.
شلاق. [ش َل ْ لا] (ع اِ) زنبیل گدایان و مسکینان و سائلان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- شلاق درآوردن، گدایی کردن وسؤال نمودن. (ناظم الاطباء).
- || سخت رویی کردن در سؤال. || خریطه ٔ کوچک. (ناظم الاطباء).
شلاق کش
شلاق کش. [ش َل ْ لا ک َ / ک ِ] (ق مرکب) سریع. (یادداشت مؤلف). تند و تیز. چهارنعل. بیان حرکت سریع سوار که بر اسب تازیانه زنان تازد.
- شلاق کش راندن، شلاق کش رفتن. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلاق کش رفتن شود.
- شلاق کش رفتن، تند و سریع رفتن. (یادداشت مؤلف). با عجله و شتاب تمام به دنبال کاری رفتن یا خود را جایی و بر سر کاری رساندن. این تعبیر از روزگاری که وسایل نقلیه به وسیله ٔ حیوانات حرکت میکرد برجای مانده است. (فرهنگ لغات عامیانه).
فارسی به انگلیسی
Cowhide, Lash, Leather, Scourge, Whip
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
تازیانه، تازیانه که از تسمه درست میکنند،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
تازیانه
مترادف و متضاد زبان فارسی
تازیانه، قمچی
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
منوچهر قاسمی
معادل ابجد
431