معنی شخصی

فارسی به انگلیسی

شخصی‌

Civilian, Intimate, Noncombatant, Particular, Personal, Private, Somebody, Special, Subjective

عربی به فارسی

شخصی

شخصی , خصوصی , حضوری , مربوط به شخص

فرهنگ فارسی هوشیار

شخصی

‎ خاوندی خویشیک، تنیک، کشوری (صفت) منسوب به شخص خصوصی فردی. آن چه متعلق به خود شخص باشد: خانه شخصی ماشین شخصی، کسی که شغلی غیر نظامی دارد شهری سیویل کشوری مقابل نظامی لشکری، آن چه مربوط به شخص غیر نظامی است سیویل مقابل نظامی لباس شخصی.


اتوموبیل شخصی

خویش رو

فارسی به عربی

شخصی

شخص ما، شخصی، واحد

لغت نامه دهخدا

شخصی

شخصی. [ش َ] (ص نسبی) مخصوص کسی. (یادداشت مؤلف). منسوب به شخص. (از اقرب الموارد).
- احوال شخصی، در اصطلاح حقوقی اموری است که وضع شخص را در خانواده و کشور معین کند و آنها عبارتند از: 1- تابعیت 2- جنسیت 3- سن 4- نسب. از این احوال در مباحث ولادت وفوت و ازدواج و طلاق بحث میشود. (از فرهنگ حقوقی لنگرودی).
- خانه ٔ شخصی، که استیجاری نباشد.
- لباس شخصی، در تداول عامه مقابل لباس رسمی است.
- ماشین شخصی، که کرایه نباشد.
|| در تداول لشکری و ارتش، غیرنظامی که سرباز و از افراد وابسته به ارتش نباشد. || (اصطلاح روانشناسی) آن است که توانایی درک دلالت را داشته و بتواند میان «دال و مدلول » رابطه ای برقرارسازد. (از روانشناسی سیاسی ص 466).


غرض شخصی

غرض شخصی. [غ َ رَ ض ِ ش َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) غرض نفسانی. سود خود جستن و دشمنی و کینه داشتن با کسی. رجوع به غرض و غرض نفسانی شود.

فرهنگ معین

شخصی

خصوصی، فردی، غیرنظامی. [خوانش: (~.) [ع - فا.] (ص نسب.) منسوب به شخص. ]

فرهنگ عمید

شخصی

ویژگی آنچه متعلق به ‌خود شخص باشد،
خصوصی،
[مقابلِ نظامی] غیرنظامی،

حل جدول

شخصی

فردی، خصوصی

مترادف و متضاد زبان فارسی

شخصی

خصوصی، فردی، سیویل، غیرنظامی،
(متضاد) عمومی، غیرشخصی

فارسی به ایتالیایی

شخصی

privato

individuale

personale

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

شخصی

مردمی

فارسی به آلمانی

شخصی

Ein, Eine, Einen, Einer, Eines, Eins, Eins [noun], Man, Persönlich

معادل ابجد

شخصی

1000

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری