معنی سِحر

حل جدول

سِحر

افسون

فرهنگ عمید

اسحار

[جمعِ سَحَر] = سَحَر
[جمعِ سِحر] = سِحر


جادوجنبل

سِحر، افسون،


جادوی

سِحر،
ساحری، جادوگری،
* جادوی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سِحر کردن، جادو کردن،


جادوآفرین

آفرینندۀ جادو، آفرینندۀ سِحر و ساحری،


جادوگری

شغل و عمل جادوگر، جادویی، سِحر،


جادوزن

آن‌که سِحر و جادو به کار ببرد،
آن‌که سِحر و جادو را از کار بیندازد و باطل کند،


جبت

بت، صنم،
سِحر،
ساحر،
شخص بی‌خیرومنفعت،


جادوگر

کسی که سِحر و جادو کند، افسونگر، ساحر، جادوپیشه، جادوکار،


جادوبند

کسی که سِحر را از کار بیندازد،
چیزی که سِحر را باطل کند،
[مجاز] بسیار زیبا: دلفریبی به غمزه جادوبند / گل‌رخی قامتش چو سرو بلند (نظامی۴: ۶۵۷)،

فرهنگ معین

اسحار

(اَ) [ع.] (اِ.) جِ سِحر؛ افسون ها، سحرها.


دمدمه دادن

(~. دَ) [ع - فا.] (مص ل.) افسون خواندن، سِحر کردن.

معادل ابجد

سِحر

268

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری