معنی سفتن
فرهنگ عمید
سوراخ کردن: در سخن دُر ببایدت سفتن / ورنه گنگی به از سخن گفتن (سنائی۱: ۳۱۱)،
ساییدن، سودن
فارسی به انگلیسی
Boring, Perforate, Pierce
لغت نامه دهخدا
سفتن. [س ُ ت َ] (مص) پهلوی «سوفتن » کردی «سونتین » (سوراخ کردن) قیاس کنید، فارسی «سمب » وجه اشتقاق کلمه را (از اوستا) که هرن در اشتقاق اللغه نقل کرده هوبشمان مردود میداند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). سوراخ کردن و سوراخ شدن. (برهان). سوراخ کردن. (از آنندراج). سوراخ کردن مهره و مروارید و جز آن:
بسفتند خرطوم پیلان به تیر
ز خون شد در و دشت چون آبگیر.
فردوسی.
بپیوست گویا پراکنده را
بسفت این چنین درآگنده را.
فردوسی.
باده ای دید بدان جام درافتاده
که بن جام همی سفت چو سنباده.
منوچهری.
چه میخواهند از این بیهوده گفتن
چه میجویند از این خرمهره سفتن.
ناصرخسرو.
یک چوبه تیر در کمان نهاد و بینداخت آن چهار سپر را بسفت و گذاره کرد. (اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی). خدای تعالی مرغی را بفرستاد تا آن کوه را بسفت و در گردن عوج افتاد. (مجمل التواریخ).
کی توان گفت سر عشق بعقل
کی توان سفت سنگ خاره بخار.
سنایی.
دوش ملایک بجست حاشیه ٔ حکم او
گوش خلایق بسفت حلقه ٔ فرمان او.
خاقانی.
هر نسفته دری دری می سفت
هر ترانه ترانه ای میگفت.
نظامی.
از این در گونه گونه در همی سفت
سخن چندانکه میدانست میگفت.
نظامی.
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی
محبت کار فرهاد است وکوه بیستون سفتن.
سعدی.
و به عمر تلف کرده تأسف میخوردم و سنگ سراچه ٔ دل را به الماس آب دیده می سفتم. (گلستان سعدی).
کسی کو میتواند لعل و در سفت
چرا ریزد برون خرمهره درگفت.
امیرخسرو دهلوی.
|| عبور کردن. گذشتن:
بزد بر کمرگاه مرد سوار
نسفت آهن از آهن آبدار.
فردوسی.
|| تراویدن و تراوش. (برهان). تراویدن. (رشیدی).
گهر سفتن
گهر سفتن. [گ ُ هََ س ُ ت َ] (مص مرکب) مخفف گوهر سفتن. رجوع به همین کلمه شود.
گوهر سفتن
گوهر سفتن. [گ َ / گُو هََ س ُ ت َ] (مص مرکب) سوراخ کردن گوهر. (بهار عجم) (آنندراج). دُر سفتن. || کنایه از انشای سخن کردن. (برهان قاطع) (بهار عجم) (مؤید الفضلا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصه خوانی و آن را گهر سفتن هم میگویند. (برهان قاطع) (بهار عجم) (ناظم الاطباء). سخنان نغز گفتن. لطیفه گفتن. گهر سفتن. || کنایه از بردن بکارت. (بهار عجم).
خارا سفتن
خارا سفتن. [س ُ ت َ] (مص مرکب) شکستن سنگ خارا:
کوهکن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت
هر چه کرد از کاوش مژگان شیرین یاد داشت.
ظهوری (از آنندراج).
در سفتن
در سفتن. [دُ س ُ ت َ] (مص مرکب) سوراخ کردن در. سنبیدن مروارید. || کنایه از سخن نغز گفتن. (انجمن آرا) (آنندراج):
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را.
حافظ.
هر ترانه ترانه ای می گفت
هر نسفته دری دری می سفت.
نظامی.
|| کنایه از ازاله ٔ بکارت کردن. (انجمن آرا) (آنندراج).
فرهنگ معین
(مص م.) سوراخ کردن، (مص ل.) سوراخ شدن. [خوانش: (سُ تَ) [په.]]
مترادف و متضاد زبان فارسی
سوراخ شدن، سوراخ کردن، سودن، ساییدن
حل جدول
فارسی به عربی
اثقب، ثقب
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
590