معنی سرسلسله

فرهنگ فارسی هوشیار

سرسلسله

موسس یک طایفه یا سلسله

فرهنگ معین

سرسلسله

(~. س س لِ) (ص مر.) [فا - ع.] بانی و مؤسس یک سلسله یا یک طایفه، رییس و پیشوا و بزرگتر یک فرقه مذهبی.

فرهنگ عمید

سرسلسله

بانی و مؤسس یک سلسله یا طایفه، نخستین فرد از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند،
رئیس و پیشوا و بزرگ‌تر یک فرقۀ مذهبی،

حل جدول

سرسلسله

بنیانگذار یک دودمان پادشاهی

بنیان گذار یک دودمان پادشاهی


سرسلسله بنی هاشم

هاشم بن عبدمناف


بنیان گذار یک دودمان پادشاهی

سرسلسله


بنیانگذار یک دودمان پادشاهی

سرسلسله


هاشم بن عبدمناف

سرسلسله بنی هاشم

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرسلسله

سلسله‌جنبان، بانی، موسس، آغازگر، رئیس، بزرگ، مهتر


سرخیل

سردار، سردسته، سرگروه، سرلشکر، سرسلسله، سلسله‌جنبان، پیشوا، رهبر

سوئدی به فارسی

hrskare

عضو سلسله پادشاهان، سرسلسله، مقتدر، حاکم، سردودمان

نام های ایرانی

مرداویج

پسرانه، مرد آویز نام سرسلسله امرای زیاری در قرن چهارم و پنجم

معادل ابجد

سرسلسله

445

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری