معنی سردرگریبان

حل جدول

سردرگریبان

سربه‌زیر انداخته و به فکر فرورفته بر اثر اندوه


سربه‌زیر انداخته و به فکر فرورفته بر اثر اندوه

سردرگریبان

مترادف و متضاد زبان فارسی

سربه‌گریبان

غمگین، افسرده، مغموم، سردرگریبان


متفکر

اندیشمند، اندیشه‌ور، بافکر، فکور، فهیم، خردمند، خردورز، اندیشناک، سردرگریبان، غمین، غمگین، دل‌مشغول

لغت نامه دهخدا

پیوسته دامان

پیوسته دامان. [پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ] (ص مرکب) متصل دامان. متصل الذیل:
نور است بخت روشنش سردرگریبان تنش
چون سایه اندر دامنش پیوسته دامان باد هم.
خاقانی.

معادل ابجد

سردرگریبان

747

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری