معنی ریش‌سفید

مترادف و متضاد زبان فارسی

ریش‌سفید

پیر، سالخورده، کهنسال، مسن، معمر، بزرگ، کبیر، معمم


کدیور

دهبان، دهدار، کدخدا، برزگر، رنجبر، زارع، رئیس، ریش‌سفید


معمم

دستاری، شیخ، آخوند، عمامه‌دار،
(متضاد) مکلا، ریش‌سفید، محترم


معمر

اسم پیر، جاافتاده، ریش‌سفید، سالخورده، سالمند، فرتوت، کهنسال، مسن،
(متضاد) جوان، کم‌سال


کدخدا

دهبان، دهخدا، دهدار، کدیور، پیشکار، مباشر، صاحب‌خانه، شوهر، مرد، همسر، ریش‌سفید، رئیس، متصدی،
(متضاد) کدبانو


سالار

باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده، پیر، ریش‌سفید، کهنسال، مسن، رئیس، سرور، شاه، بزرگ، مهتر، رهبر، ممتاز، برجسته، عالی


مسن

اسم بزرگ‌سال، پیر، جاافتاده، ریش‌سفید، زال، سال‌خورده، سال‌دیده، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان‌سال، کهن‌سال، معمر،
(متضاد) برنا، جوان، خردسال

فرهنگ عمید

آق سقال

ریش‌سفید، بزرگ‌تر و سردسته،

معادل ابجد

ریش‌سفید

664

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری