معنی دیکتاتور

لغت نامه دهخدا

دیکتاتور

دیکتاتور. [ت ُ] (فرانسوی، اِ) خودکامه. خودرأی. مستبد. مطلق العنان. اصلاً عنوان هریک از قضاتی که در روم قدیم در مواقع خطیر و بحرانی برای اداره ٔ امور کشور از طرف کنسول ها برای مدت شش ماه با اختیارات فوق العاده انتخاب میشدند. دیکتاتور معاونی با عنوان ماگیستر اکویتوم انتخاب میکرد. انتخاب دیکتاتور از 430 ق.م. معمول شد و در اواخر قرن 3 ق.م. منسوخ شد. «سولا» دوباره آن را بدون قید مدت برقرار کرد. پس از قتل یولیوس قیصر دیکتاتوری رسماً ملغی شد. دیکتاتوریهای معاصر اغلب یا بعنوان رهبر یک حزب یا به کمک پیروان خود از طریق شورش یا کودتا حکومت را بدست میگیرند و یا از طریق قانون اساسی بر سر کار می آیند و بتدریج حکومت دیکتاتوری بوجود می آورند. دیکتاتورها نوعاً به اتکاء یک حزب رسمی و کمک پلیس مخفی و تبلیغات شدید بحکومت ادامه میدهند. (دائره المعارف فارسی).

فرهنگ معین

دیکتاتور

(تُ) [فر.] (اِ.) خودرأی، مستبد.

حل جدول

دیکتاتور

مستبد

فرمانروای مستبد

نمایشنامه ای از ژول رومن


دیکتاتور بزرگ

فیلم چارلى چاپلین

کلمات بیگانه به فارسی

دیکتاتور

خودکامه

فارسی به عربی

دیکتاتور

دکتاتور

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ عمید

دیکتاتور

فرمانروای خودسر، شخصی که به‌عنوان رهبر یک حزب یا از طریق شورش و کودتا زمام امور را در دست گیرد و خودسرانه بر مردم حکومت کند،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

دیکتاتور

خودکامه

فارسی به انگلیسی

دیکتاتور

Authoritarian, Autocrat, Caesar, Dictator, Strongman

فرهنگ فارسی هوشیار

دیکتاتور

خود کامه، خودرای، مستبد

فارسی به آلمانی

دیکتاتور

Diktator (m)

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

دیکتاتور

1041

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری