معنی دهاندره
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ عمید
دهاندره، خمیازه،
بوی دهان،
تثاؤب
خمیازه کشیدن،
(اسم) دهاندره،
فاژیدن
خمیازه کشیدن، دهاندره کردن، فاژه کردن، فاژه کشیدن: شراب شب و نشئهٴ آن نیرزد / به فاژیدن بامداد خمارش (ابوالمثل بخاری: شاعران بیدیوان: ۶۷)،
آسا
خمیازه، دهاندره: چنان نمود به ما دوش ماه نو دیدار / چو ماه من که کند گاه خواب خوش آسا (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۰۴)،
زیب، زینت، زیور، آرایش: به انواع نفایس خویشتن را / بهسان نوعروسی کرده آسا (عسجدی: ۲۱)،
وقار، ثبات، آهستگی: سرو اگر با قد رعنای تو همبالاستی / کی چنان مطبوع و خوشاندام و باآساستی (ابنیمین: لغتنامه: آسا)،
طرز، روش،
معادل ابجد
269