معنی دعب

لغت نامه دهخدا

دعب

دعب. [دَ ع ِ] (ع ص) رجل دعب، مرد بامزاح. (منتهی الارب). لاعب. (اقرب الموارد). شوخ. لاغگوی. (فرهنگ فارسی معین).

دعب. [دَ] (ع مص) راندن. || مزاح کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دعابه. و رجوع به دعابه شود. || آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دعز. و رجوع به دعز شود.


دعابة

دعابه. [دَ ب َ] (ع مص) راندن و دفع. (از اقرب الموارد). دعب. و رجوع به دعب شود. || مزاح کردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دعب. و رجوع به دعب شود.


مداعب

مداعب. [م ُ ع ِ] (ع ص) مزاح کننده. (ناظم الاطباء).نعت فاعلی است از دعب. رجوع به دعب و مداعبه شود.


دعز

دعز. [دَ] (ع مص) راندن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آرمیدن با زن. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از تاج). دَعب. و رجوع به دعب شود.


تضمین مزدوج

تضمین مزدوج. [ت َ ن ِ م ُ دَ وَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) این صنعت چنان بود که دبیر یا شاعر بعد از آن که حدود اسجاع و قوافی نگاه داشته باشد و شرایط آن بجای آورده، در اثنای ابیات دو لفظ مزدوج یا بیشتر بکار بندد. مثال از قرآن: و جئتک من سَبَاء بنَبَاء یقین. (قرآن 22/27). از قول نبوی: المؤمنون هینون لینون. دیگر: المؤمن دعب لعب. از سخن بلغا: فلان زین بعلمه الجم و مجده الاشم زمانه وفاق بفضله الباهر و حسبه الزاهر اقرانه. در این دو قرین زمانه و اقرانه که به آخر هر یک افتاده اند سجعند و اعتماد قرینه ها بر آن است که آن لفظها متفق الاواخر که در اثنای هر قرینه ای افتاده است چون علمه الجم و مجده الاشم و فضله ُ الباهر و حسبه ُ الظاهر مزدوجند و این مزدوج آوردن از جهت زیادت آرایش است و در حدود اسجاع اصلی بدان حاجت نیست. پارسی: فلان به سیرت گزیده و عادت پسندیده معروف است و به خدمتکاری دولت و طاعتداری حضرت موصوف. مثال در مرثیه ٔ اسماعیل عباد گفته اند:
مضی الصاحب ُ الکافی و لم یبق َ بعده ُ
کریم یروی الارض فیض عمامه
فقدناه لماتم و اعتم بالعلی
کذاک خسوف ُ البدر عنه تمامه.
غرض لفظ تم و اعتم است از این قطعه که مزدوجند. مثال دیگر مراست:
تعود رسم الوهب و النهب فی العلی
و هذان وقت اللطف و العنف دابه
ففی اللطف ارزاق العفاه هباته
و فی العنف اعمارَ العداه نهابه ُ.
غرض از این بیتها وهب و نهب و لطف و عنف است که مزدوجند. فرخی گوید:
چوچین قرطه بهم برشکسته جعد گشن
چو حقله های زره بر گره دو زلف دوتاه.
دیگر شاعر گوید:
هزاران چنبر از عنبر به روی روز بربندی.
مثال دیگر:
ز دینارگون بید و ابر سپید
زمین گشته زرین و سیمین سما.
غرض از این بیتها زره و گره و چنبر و عنبر و سپیدو بید است که مزدوجند. در اثنای ابیات افتاده است. (از حدایق السحر چ اقبال صص 27- 28).

حل جدول

دعب

مزاح و شوخی

مزاح


دعب ، هزل

مزاح و شوخی


مزاح

دعب


مزاح و شوخی

دعب

دعب، هزل


شوخی و مزاح

هزل, دعب

فرهنگ معین

دعب

(دَ) [ع.] (ص.) شوخی، مزاح.

فرهنگ فارسی هوشیار

دعب

‎ راندن، گادن، شوخی کردن لاغیدن شوخ لاغگوی (صفت) شوخ لاغگوی.

معادل ابجد

دعب

76

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری