معنی درستکاری
لغت نامه دهخدا
درستکاری. [دُ رُ ری] (حامص مرکب) درستکار بودن. عمل درستکار. درست کرداری. حکمت. (السامی). || امانت:
جامه و زر نهاد حالی پیش
کرد روشن درستکاری خویش.
نظامی.
فارسی به انگلیسی
Honesty, Honor, Principle, Probity, Rectitude, Scrupulosity
حل جدول
صداقت
فارسی به عربی
استقامه
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل درستکار درست کرداری.
درست کرداری
درستکاری
نزاهت نفس
درستکاری
سپید نامگی
پرهیزگاری و درستکاری
واژه پیشنهادی
انگلیسی به فارسی
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) نیکوکاری، درستکاری.
معادل ابجد
895