معنی دارالحکومه

فرهنگ معین

دارالحکومه

(~. حُ مِ) [ع. دارالحکومه] (اِمر.) استانداری.


در خانه

دربار پادشاهی، سرای سلطنتی، دارالحکومه، استانداری (قاجاریه)، جایی که آدمی در آن سکنی کند؛ منزل، دولت، درب خانه. [خوانش: (دَ نِ یا نَ) (اِ.)]

لغت نامه دهخدا

دارالحکومه

دارالحکومه. [رُل ْ ح ُ م َ] (ع اِ مرکب) سرای حاکم. || محل حکومت کردن. رجوع به دارالجلال و دارالخلافه شود.


حکومتی

حکومتی. [ح ُ م َ] (ص نسبی) منسوب به حکومت. || فرمانداری. استانداری. دارالحکومه. (فرهنگ فارسی معین).


اوپچه

اوپچه. [اَ چ َ / چ ِ] (اِ) افسر دارالحکومه. (آنندراج). یک قسم صاحب منصبی در دیوانخانه. (ناظم الاطباء).
- اوپچه خانه، حراست گاه و پاسبانخانه و بمعنی طلایه. (آنندراج).


حکومت نشین

حکومت نشین. [ح ُ م َ ن ِ] (اِ مرکب) شهر یا قصبه ای که مقر حاکمی که از عاصمه ٔ ملک رود، نشیند: حکومت نشین کردستان سنندج است. دارالحکومه. دارالایاله.


دارالدوله

دارالدوله. [رُدْ دَ / دُو ل َ] (ع اِ مرکب) رجوع به دارالجلال، دارالحکومه و دارالخلافه شود. || (اِخ) لقب سیستان:... دارالدوله گفتندی سیستان را. (تاریخ سیستان). || (اِخ) لقب شهر کرمانشاه بوده است. (مسکوکات ایران رابینو ص 98).

فرهنگ عمید

دارالحکومه

جای اقامت حاکم یا فرماندار، ادارۀ فرمانداری، سرای حاکم،


دیوان خانه

عدالت‌خانه، دارالحکومه، جای قضاوت و حکمرانی،

حل جدول

دارالحکومه

استانداری

مترادف و متضاد زبان فارسی

دارالحکومه

استانداری، فرمانداری


استانداری

دارالحکومه


فرمانداری

دارالحکومه، حکمرانی، والیگری

فرهنگ فارسی هوشیار

دارالحکومه

فرمانسرا فرمانداری استانداری

فرهنگ فارسی آزاد

دارالحکومه

دارُالحُکُومَه، مقر حکومت- اداره فرمانداری

معادل ابجد

دارالحکومه

315

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری