معنی حقوق

لغت نامه دهخدا

حقوق

حقوق. [ح ُ] (ع اِ) ج ِ حُق. به معنی خانه های عنکبوت. || ج ِ حقه. || ج ِ حَق. (منتهی الارب). حقها. سزاها. پاداشها. واجبات:
دولت حقوق من بتمامی ادا کند
هرگه که پیش شاه مدیحی ادا کنم.
مسعودسعد.
اگر مواضعحقوق به امساک نامرعی دارد بمنزلت درویشی باشد. (کلیله و دمنه). و میمنه و میسره و قلب و جناح آنرا بحقوق صحبت و ممالحت و سوابق دوستی و مخالصت بیاراستند. (کلیله و دمنه). از حقوق رعیت بر پادشاه آن است که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت... به درجه ای رساند. (کلیله و دمنه). حقوق خدمت او بتفویض آن منصب به ادارسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 440). ناصرالدین جواب داد که ملک نوح پادشاهی بزرگوار است و اسلاف او را برکافه ٔ اسلام حقوق فراوان ثابت است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 134). از حسن قیام بقضای حقوق انعام و اکرام که درباره ٔ او فرموده بود، توقع کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341).
آه و زاری پیش تو بس قدر داشت
من نتانستم حقوق آن گذاشت.
مولوی.

حقوق. [ح َق ْقو] (اِخ) (بمعنی حفره، خندق). شهری بود که در حدود اشیر و نفتالی واقع بود. (یوشع 10:34). و الاَّن آنرا یاقوق گویند و در طرف شمال دریای جلیل بمسافت 7 میل به جنوب صفد مانده واقع است. (قاموس کتاب مقدس).

فارسی به انگلیسی

حقوق‌

Emolument, Pay, Remuneration, Salary

فارسی به ترکی

حقوق‬

hukuk, maaş, aylık

فرهنگ معین

حقوق

جمع حق.، راستی ها، درستی ها، وظایف، تکالیف، در فارسی به معنای دستمزد، مجموعه قوانین، قواعد و رسوم لازم الاجرایی که به منظور استقرار نظم در جوامع انسانی وضع یا شناخته شده است، اجتماعی مجموعه حقوق فرد در پیوند ب [خوانش: (حُ) [ع.] (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

حقوق

ادرار، راتبه، رستاد، شهریه، ماهانه، مستمری، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه، تکالیف، وظایف، بهره‌ها، حق‌ها، مجموعه قوانین

فارسی به عربی

حقوق

راتب، راتب تقاعدی، مستحق، مکافأه، أجْرٌ، أجره


حقوق بشر

حقوق الإنسان

فرهنگ فارسی هوشیار

حقوق

سزاها، پاداشها، حقها

فارسی به ایتالیایی

حقوق

paga

retribuzione

stipendio

فرهنگ عمید

حقوق

دستمزدی که معمولاً به‌صورت ماهیانه از سوی کارفرما به کارگر یا کارمند پرداخت می‌شود،
دانش شناسایی و بررسی قانون،

حل جدول

حقوق

مزایا، دستمزذ

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حقوق

دادیک، دستمزد، کارانه

کلمات بیگانه به فارسی

حقوق

دستمزد - کارانه

فارسی به آلمانی

حقوق

Fällig, Pension (f), Schuldig

معادل ابجد

حقوق

214

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری