معنی جابجاشدن

حل جدول

جابجاشدن

نقل مکان کردن


نقل مکان کردن

جابجاشدن

فرهنگ فارسی هوشیار

جابجاشدن

(مصدر) نقل مکان کردن، ازجادررفتن.


ناف افتادن

(مصدر) جابجاشدن عضلات ناف بسبب برداشتن باری سنگین یا بکار بردن زور زیاده از حد یا ترسیدن بسیار.

لغت نامه دهخدا

منقول

منقول. [م َ] (ع ص) نقل کرده شده و جابجاکرده شده. (ناظم الاطباء).جابجاگردیده. از جایی به جایی برده شده. || نقل شده و حکایت شده و خبرداده شده و روایت شده. (ناظم الاطباء). مروی: درر صدف طبع او به هر دو بیان مقبول است و غرر بکر فکر او در هر دو لغت منقول. (لباب الالباب چ نفیسی ص 33). به دیگر مواعظ و آداب که از متقدمان و متأخران منقول بود موشح گردانیده شد. (اخلاق ناصری). حکیم ثانی ابونصر فارابی که اکثر این مقاله منقول از اقوال و نکت اوست گوید... (اخلاق ناصری). حدیثی است منقول از اخبار ربانی... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 17). امثال این حکایات از مشایخ بسیار منقول است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 179). از عیسی (ع) منقول است که لن یبلغ ملکوت السماء من لم یولدمرتین. (مصباح الهدایه ایضاً ص 52). چنانکه منقول است از حسن بن علی علیهماالسلام که گفته... (مصباح الهدایه ایضاً ص 29). || از روی چیزی برداشته شده ونوشته شده. || ضد معقول یعنی مطلبی که از دیگری روایت شود بدون آنکه در آن تعقلی کرده باشند. (ناظم الاطباء). علومی از قبیل حدیث و تفسیر و فقه و تجوید و قراآت و غیره. مقابل معقول. (یادداشت مرحوم دهخدا): تا بدانی که بناء دین بر منقول است نه بر معقول. (کشف الاسرار ج 2 ص 531). رجوع به معقول شود. || مال و دولتی که قابل حرکت و جابجاشدن باشد. (ناظم الاطباء). اموالی که قابل حمل و نقل باشد چون اثاث البیت و غیره. مقابل غیرمنقول چون خانه و دکان و مزرعه. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنچه از جایی به جایی نقل شود و از هیأتی به هیأتی دیگر درآید مانند کتاب و ارّه و طشت و سلاح و اسب و خر و آلات زراعت و درخت و کبوتر با برج و زنبور با کندو. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به منقولات شود. || لفظی است مشترک بین چند معنی که استعمال آن در معنی اول متروک شده باشد و آن را اقسامی است. ناقل اگر شرع باشد آن را منقول شرعی نامند مانند صلوه و صوم زیرا این دو در لغت به معنی دعا و مطلق امساک است سپس شرع آن دو را به معنی ارکان مخصوص و امساک خاص بانیت به کار برده است. اما اگر ناقل عرف عام باشد آن را منقول عرفی نامند و حقیقت عرفی نیز گویند مانند دابه زیرا آن در اصل لغت به هر جنبنده ٔ زمینی گفته می شود و سپس در عرف عام به چهارپایانی از قبیل اسب و استر و خر اطلاق شده است، و اگر ناقل عرف خاص باشد آن را منقول اصطلاحی نامند مانند کلمه ٔ فعل در اصطلاح نحویان زیرا فعل در اصل وضع شده است به هر آنچه از فاعل صادر می شود مانند اکل و شرب و ضرب و سپس نحویان آن را به کار برده اند در مورد کلمه ای که دلالت می کند برمعنایی مقترن به یکی از زمانهای سه گانه. اگر استعمال معنی اول متروک نشده باشد آن را حقیقت نامند. (از تعریفات جرجانی). لفظی که نقل شده باشد از معنی موضوع له خود به معنی دیگر از جهت مناسبتی که میان آن دو موجود است یا بدون مناسبت، و یا لفظی است که غلبه یافته باشد در معنی دیگر و بالجمله منقول یا شرعی است و یا عرفی یا اصطلاحی یا لغوی اگر به اعتبار مناسبت باشد مجاز است و اگر بدون مناسبت باشد مرتجل است. (ازفرهنگ علوم نقلی سجادی). هرگاه لفظی که مشترک بین چند معنی است بر اثر کثرت استعمال اختصاص به برخی از معانی خود پیدا کند می گویند آن لفظ نقل به این معانی یافته است و خود آن لفظ را منقول گویند مانند دابه که نخست به معنی جنبنده بود و سپس در معنی چهارپا به کار رفت همچنین است کلمه ٔ رجال که در معنی جنس ذکور و بالغ به کار می رفته بعدها اختصاص به کسانی یافته که در فن خود خاصیتی نشان داده و تشخص و بروز قابل ملاحظه ای پیدا کرده باشند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.

معادل ابجد

جابجاشدن

364

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری