معنی تبوک

فرهنگ عمید

تبوک

نوعی طبق چوبی: من فراموش نکردستم و نخواهم کرد / آن تبوک جو و آن تاوۀ اشنان تو را (منجیک: شاعران بی‌دیوان: ۲۱۸)،

لغت نامه دهخدا

تبوک

تبوک. [ت َ] (اِخ) نام قلعه ای در کنار قلزم که حضرت رسالت (ص) از کفار گرفتند. (برهان). حصنی است بر ساحل دریای قلزم. کذا فی عجائب البلدان. (شرفنامه ٔ منیری). نام موضعی میان حجر و ناحیه ٔ شام که غزوه ٔ آنجا مشهور است. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام جایی است مابین وادی القری و شام که پیغمبر ما تا آنجا برای غزوه ٔ با روم تشریف برده بودند. در این صورت این لفظ عربی است. (فرهنگ نظام). شهرکی است به عربستان با مردم بسیار اندر میان بیابان نهاده. (حدود العالم). موضعی است بین وادی القری و شام و گفته اند برکه ای است پسران سعد را که از بنی عذره اند. ابوزید گوید: تبوک بین حجر و اول شام است بر چهارمنزلی از حجر بجانب نیمه ٔ راه شام... گویند اصحاب ایکه که شعیب به آنان مبعوث شد بدانجا بودند... و تبوک بین جبل حِسمَی و جبل شَروَرَی است... پیغمبر (ص) بسال نهم هجری برای جنگ بدانجا حرکت کرد. (از معجم البلدان):
این رئیسان یار دین گردند خوش
بر عرب اینهاسرند و بر حبش
بگذرد این صیت از بصره و تبوک
زانکه الناس علی دین الملوک.
مولوی.
نیم شب دلقی بپوشید و برفت
از میان مملکت بگریخت تفت
تا بیامد خشت میزد در تبوک
با ملک گفتند شاهی از ملوک
امروءالقیس آمده ست اینجا بکد
در شکار عشق خشتی می زند.
مولوی.
رجوع به المعرب جوالیقی ص 326 و قاموس الاعلام ترکی و غزوه ٔ تبوک و ماده ٔ بعد شود. میدانی آرد: و انما سمیت تبوک لانه (ص) رأی قوماً من اصحابه یبوکون حسی تبوک ای یدخلون فیها القدح و یحرکونه لیخرج الماء فقال مازلتم تبوکونها بوکاً فسمیت تلک الغزوه، غزوه تبوک و هی تفعل من البوک یقال هی آخر غزوه غزاها رسول اﷲ (ص). (مجمع الامثال میدانی چ تهران ص 768)، غزوه ٔ تبوک، و گفته اند بدان جهت این غزوه را تبوک گویند که آن حضرت (ص) دیدگروهی از اصحاب خود را که می کاویدند شنهای تبوک را تا آب برآید پس فرمود: ما زلتم تبوکونها بوکاً فسمیت تلک الغزوه تبوک. (ناظم الاطباء).

تبوک. [ت َ] (اِ) طبقی باشد بر مثال دف. بقالان مأکولها در آنجا کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 259). بمعنی اخیر تبوراک (تبنگ) است. (فرهنگ جهانگیری). طبق پهن حلوائیان. (فرهنگ رشیدی). طبقی باشد که بقالان اجناس و نانبایان نان در آن نهند. (برهان). طبقی باشدمانند دف. (غیاث اللغات) (آنندراج). طبقی است ماننددف که بیشتر بقالان دارند و بدان طعام خورند. (شرفنامه ٔ منیری). طبق پهن چوبی مثال دف که بقالان داشتند. (فرهنگ نظام). طبق پهن که نان و اجناس بقالی در آن نهند. (ناظم الاطباء). طبق چوبین باشد بر مثال دفی که بقالان مأکولات از دانه و میوه و آنچه بدان ماند در وی کنند حالا آن را تبنگ خوانند. (اوبهی):
من فراموش نکردستم و نه خواهم کرد
آن تبوک جو و آن ناوه ٔ اشنان ترا.
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 259).
خاک بر تارک دوات و قلم
حبذا دبه و جوال و تبوک.
شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 281 و ص 306 ورق الف شود.

تبوک. [ت َ] (اِخ) (غزوه...) محمدبن جریر رحمهاﷲ علیه ایدون گویدکه پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم مردمان را آگاهی داد که به تبوک روند و توانگران را بفرمود که درویشان را یاری کنید به ستور و نفقه و هر کسی بمقدار خویش چیزی میدادند و عثمان اندرین غزو چندان نیکویی کرد از خواسته ٔ خویش که کس نکرد. پس همه کس بیرون شدند، توانگرو درویش و بیمار و درست. و سپاه عرض کرد و بیماران و نابینایان و درویشان را که ایشان چیزی نداشتند بازگردانید، و خدای عزوجل در شأن ایشان آیه فرستاد: «لیس علی الضعفاء و لاعلی المرضی و لا علی الذین لایجدون ماینفقون حرج اذا نصحوا للّه و رسوله ما علی المحسنین من سبیل و اﷲ غفور رحیم.» (قرآن 9 / 91). پس گفت: «ولا علی الذین اذا ما اتوک لتحملهم » (قرآن 9 / 92). پس خدای تعالی گفت بر ایشان نیست این، و مردمانی بودند از عرب بنی غطفان بیامدند و از پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم عذر خواستند و دستوری طلبیدند که ما نمیتوانیم آمدن و آن حضرت ایشان را دستوری داد. پس خدای تعالی گفت: «و جاء المعذرون من الاعراب لیؤذن لهم » (قرآن 90/9). و گفت: «عفااﷲ عنک لم اذنت لهم » (قرآن 9 / 43)، گفت:چرا این دستوری دادی که بودی که پدید آمدی که بتو بگرویده است. پس عبداﷲبن ابی سلول بیامد با گروهی منافقان و سوگند خورد که اگر بتوانستمی آمدن بیامدمی و لیکن نتوانم آمدن. پس خدای عز وجل گفت: «و سیحلفون باللّه لواستطعنا لخرجنا معکم یهلکون انفسهم » (قرآن 42/9). گفت: خدای داند که ایشان سوگند بدروغ خورند و این سورهالتوبه بیشتر آن است که بدین غزو فرود آمده است. پس پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم لشکر بیرون برد بدشواری و عبداﷲ سلول با منافقان بمنزلی آمد با پیغمبر چون پیغمبر صلوات اﷲ علیه لشکر برداشت عبداﷲ با منافقان بازگشتند و سه تن از مسلمانانی که نه منافق بودندبازگشتند بی عذری یکی کعب بن مالک و دیگر مرارهبن الربیع و سیم هلال بن امیه و ایشان آنهااند که خدای تعالی در شأن ایشان گفت: «علی الثلاثه الذین خلفوا». و پیغمبر علیه الصلوه والسلم سباع بن غرفطه را بر مدینه امیر کرد و علی بن ابی طالب را فرمود که بمدینه همی باش وعیالان و خانه ٔ مرا نگاه میکن. چون به نخستین منزل شد منافقان گفتند که محمد، علی را از بهر آن بازداشت که بر دل گران گرفتش. علی علیه السلام دیگر روز سلاح برگرفت و از پس پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم برفت و گفت: یا رسول اﷲ منافقان چنین گفتند. فرمود که یا علی دروغ گفتند که من ترا بجای خویش دارم و بخان و مان خویش دست بازداشتم و اینهمه بتو سپردم و تو چنانی مرا که هرون مرموسی را... پس چون پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم به تبوک رسید و تبوک شهریست بزرگ و آنجا ترسایان بودندو آن حضرت چنان دانست که از روم سپاه آمده است و کس نیامده بود و مهتر تبوک عروهبن زویده بود و خواسته ٔبیشمار داشت و اشتران بسیار. بیامد و با پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم صلح کرد و جزیه بپذیرفت و آن حضرت هر کسی را صلح کرد. و بدانجا نزدیکتر حصاری بود استوار بر یک فرسنگی که آن را «دومه » خواندندی و آنجا ملکی بود از عرب از بنی کنده و ترسا بود و او را اکسندربن عبدالملک گفتندی. پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم خالدبن الولید را آنجا فرستاد با لختی سپاه بتاختن و فرمود که او را به شکار یابی که وی شکار دوست دارد. پس خالد بشد و بدر حصار فراز رسید و شب ماهتاب بود و او اندرحصار بود و در حصار بسته بود پس خالد بر گرد حصار همی گشت تا خبری تواند کردن نتوانست از پس حصار شد آهوان و نخجیران بر در حصار بگشتند و او بیدار شد و بفرمود تا مرکب او زین کنند و خود برنشست با سه تن از اهل بیت خویش... پس از حصار بیرون آمد و هم بشب بشکار رفت و خالدبن ولید او را بگرفت و سوی پیغمبر صلی اﷲعلیه و سلم آورد... پس او با پیغمبر صلح کرد و جزیه بپذیرفت و بجای خویش بازشد. و گروهی گویند که این بماه شوال اندر بود و بر رمضان از این غزو باز آمد... (ترجمه ٔ تاریخ طبری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ سازمان).
رجوع به عقدالفرید ج 1 ص 274 و ج 5 ص 41، 102 و ج 7 ص 305 و شدالازار ص 369 و امتاع الاسماع ج 1 ص 66، 191، 333، 445، 489 و نزههالقلوب ص 269 و فیه مافیه ص 299 و تاریخ سایکس ترجمه ٔ فخر داعی ص 721 و تاریخ گزیده ج 1 ص 153، 238، 243 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 297 و 396، 398، 399، 400، 401، 403، 524 و ج 4 ص 198 و غزوه ٔ تبوک و ماده ٔ قبل شود.


حره ٔ تبوک

حره ٔ تبوک. [ح َرْ رَ ی ِ ت َ] (اِخ) موضعی است و غزوه ٔ تبوک بدانجا بود. (معجم البلدان). رجوع به تبوک شود.


غزوه ٔ تبوک

غزوه ٔ تبوک. [غ َزْ وَ ی ِ ت َ] (اِخ) یا غزوه العسره. رجوع به تبوک و عسره شود.

معادل ابجد

تبوک

428

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری