معنی بیص

لغت نامه دهخدا

بیص

بیص. [ب َ / بی] (ع اِ) (از اتباع حیص) سختی و تنگی. یقال وقعفی حَیْص َ بَیْص َ و حیص ِ بیص ِ و حَیْص ِ بَیْص ِ و حاص َ باص َ و حاص ِ باص ِ؛ یعنی در فتنه ای افتاد که رهایی از آن ندارد. و جعلتم الارض علیه حیص بیص، حیصاً بیصاً؛ تنگ ساختید بر وی زمین را یعنی تنگ گرفتید تا اینکه عاجز آمد. (منتهی الارب). رجوع به حیص بیص شود.


حیص بیص

حیص بیص. [ح َ ص َ ب َ ص َ] (ع اِ مرکب، از اتباع) بفتح اول هر دو و آخر هر دو و بکسر آخر هر دو و بفتح اول و کسر آخر و حاص َ باص َ یا حاص ِ باص ِ، به معنی سختی و تنگی و اختلاطی که چاره و گریزی ازآن نباشد. (منتهی الارب). گویند فلان وقع فی حیص و بیص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جنگ و غوغا، لفظ اول به معنی یکسو افتادن از راه و ثانی، به معنی سختی و تنگی. (غیاث، از منتخب). گیرودار. مخمصه: در این حیص و بیص، در این گیرودار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
چنان رنجیده طبع از حیص و بیص دید و وادیدم
که کار صور محشر میکندنقاره ٔ عیدم.
محسن تأثیر (از آنندراج).

حیص بیص. [ح َ ص َ ب َ] (اِخ) سعدبن محمدبن سعد صیفی تمیمی. شاعری است مشهور از مردم بغداد که به ابوالفوارس ملقب بود. وی فقیه بود و سرانجام به ادب و شعر شهرت یافت و به سال 574 هَ. ق. دربغداد درگذشت. او راست: 1- دیوان اشعار. 2- رسائل. ابن ابی اصیبعه بخشی از رسائل او را آورده است. (الاعلام). رجوع به الاصابه ج 2 ص 33 و التهذیب ج 3 ص 483 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

بیص

سختی تنگی (اسم) تنگی گرفتاری. یا حیص و بیص تنگی و گرفتاری گیر و دار کشاکش.


حیص و بیص

گیر و دار خر باش سختی و تنگی

فرهنگ معین

بیص

(بِ) [ع.] (اِ.) تنگی، گرفتاری.


حیص و بیص

(~ُ بِ) [ع.] (اِمر.) گیر و دار، تنگی و گرفتاری.

فرهنگ عمید

بیص

تنگی و سختی،

حل جدول

بیص

تنگی وسختی

تنگی و سختی


ضیق، بیص

تنگی و سختی


ضیق ، بیص

تنگی و سختی

مترادف و متضاد زبان فارسی

بیص

تنگی، سختی، گرفتاری، گیرودار

فرهنگ فارسی آزاد

بیص و بیص

بَیص و بِیص، شدت، سختی، تنگی،


حیص بیص

حِیْصَ بِیْصَ، سختی و شدت، تنگی و گرفتاری (در فارسی بیشتر بمعنای گیرو دار، هنگامه و غوغا و با تلفظ حِیْصُ و بیْص گفته می شود)،

معادل ابجد

بیص

102

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری