معنی بلندمقام

حل جدول

بلندمقام

پایه‌ ور

مترادف و متضاد زبان فارسی

بلندمقام

صاحب‌منصب، عالی‌رتبه، عالی‌مقام، والا


صاحب‌منصب

افسر، بلندمقام، عالی‌رتبه، عالی‌مقام


بارخدا

خدا، خداوند، خدای‌متعال، باری، باری‌تعالی، بلندمرتبه، بلندمقام


عالی‌رتبه

بلندمرتبه، بلندمقام، صاحب‌منصب، عالیجاه، عالی‌مقام، گران‌پایه، والاشان، والامرتبه، والامقام


والا

1، بلند، رفیع، شامخ، عالی، متعالی، مرتفع، منیع، ورنه، 2، بلندپایه، بلندمرتبه، بلندمقام، عالی‌قدر، 3، جلیل، گرامی، 4، شایسته، شریف، نجیب، 5، رئیس، سرور، صدر، برتر، فایق،
(متضاد) فرومایه

فرهنگ عمید

پایه ور

بلندمقام، بلندمرتبه، بلندپایه،

آیه های قرآن

ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ

این بخاطر آن است که خداوند حقّ است؛ و آنچه را غیر از او مى‏خوانند باطل است؛ و خداوند بلندمقام و بزرگ است!


ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلی الکبیر

این بخاطر آن است که خداوند حقّ است؛ و آنچه را غیر از او مى‏خوانند باطل است؛ و خداوند بلندمقام و بزرگ است!


و ما قدروا الله حق قدره و الارض جمیعا قبضته یوم القیامة و السماوات مطویات بیمینه سبحانه و تعالى عما یشرکون

آنها خدا را آن گونه که شایسته است نشناختند، در حالى که تمام زمین در روز قیامت در قبضه اوست و آسمانها پیچیده در دست او؛ خداوند منزّه و بلندمقام است از شریکیهایى که براى او مى‏پندارند


و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحی باذنه ما یشاء انه علی حکیم

و شایسته هیچ انسانى نیست که خدا با او سخن گوید، مگر از راه وحى یا از پشت حجاب، یا رسولى مى‏فرستد و بفرمان او آنچه را بخواهد وحى مى‏کند؛ چرا که او بلندمقام و حکیم است!


وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالسَّماوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ

آنها خدا را آن گونه که شایسته است نشناختند، در حالى که تمام زمین در روز قیامت در قبضه اوست و آسمانها پیچیده در دست او؛ خداوند منزّه و بلندمقام است از شریکیهایى که براى او مى‏پندارند

لغت نامه دهخدا

فلک سیر

فلک سیر. [ف َ ل َ س َ / س ِ] (ص مرکب) تندرو. تیزرو. (فرهنگ فارسی معین). فلک پیما. فلک رو. || به کنایت، بلندمقام. (فرهنگ فارسی معین).


خورشیدرخش

خورشیدرخش. [خوَرْ / خُرْ، رَ] (ص مرکب) عالی مرتبه. آنکه اسب چون خورشید دارد. کنایه از مرد بلندمقام:
خسرو اقلیم بخش تاج ستان ملوک
رستم خورشیدرخش باج ستان ملوک.
خاقانی.


پایه ور

پایه ور. [ی َ / ی ِ وَ] (ص مرکب) بلندمرتبه. بلندرتبه. بلندمقام:
که گفتم من این نامه ٔ پایه ور
نکرد او بدین نامه ٔ من نظر.
(از هجونامه ٔ مجعول بنام فردوسی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف).

معادل ابجد

بلندمقام

267

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری