معنی بلندطبع

حل جدول

بلندطبع

والامنش


والا منش

بلندطبع

واژه پیشنهادی

بلندطبع

والامنش

مترادف و متضاد زبان فارسی

بلندهمت

بلندنظر، والاهمت، بلندطبع


والاهمت

بلندطبع، بلندنظر، بلندهمت،
(متضاد) کم‌همت


چشم‌ودل‌سیر

بی‌نیاز، مستغنی، بلندطبع، قانع، خرسند، بی‌حرص، بی‌آز،
(متضاد) آزمند، حرص‌ورز، آزور، طمع‌کار، طامع

فرهنگ معین

والامنش

(مَ ن) (ص مر.) بلندطبع.

فرهنگ عمید

والامنش

ویژگی آن که طبیعت عالی دارد، بلندطبع،

لغت نامه دهخدا

بامناعت

بامناعت. [م َ ع َ] (ص مرکب) که مناعت دارد. بلندطبع منیعطبع. بلندهمت.


مرزامنش

مرزامنش. [م ِ م َ ن ِ](ص مرکب) بلندطبع و لطیف و نازک و بانزاکت.(ناظم الاطباء). رجوع به میرزا و میرزامنش شود.


توانگردل

توانگردل. [ت ُ / ت َ گ َ دِ] (ص مرکب) بلندطبع. کریم. بخشنده:
غلامش به دست کریمی فتاد
توانگر دل و دست و روشن نهاد.
سعدی (بوستان).


سپهرآیین

سپهرآیین. [س ِ پ ِ] (ص مرکب) آنکه صفت و آیین او چون سپهر بود. بلندطبع:
خسرو جلال الدین سزد دارای شروان این سزد
برجش سپهرآیین سزد دوران نو پرداخته.
خاقانی.


خوش ذائقه

خوش ذائقه. [خوَش ْ / خُش ْ ءِ ق َ / ق ِ] (ص مرکب) خوشمزه. لذیذ. گوارا. (ناظم الاطباء). || آنکه هر غذائی را نخورد. آنکه بهترین اغذیه را خورد. || کنایه از بلندطبع. کنایه از سخت گیر در انتخاب.


والامنش

والامنش. [م َ ن ِ] (ص مرکب) کسی که طبیعت وی عالی بود. (ناظم الاطباء). عالی طبع. بلندطبع. صاحب طبع بلند. بلندطبیعت:
بفرمود خسرو که بنهید خوان
بزرگان والامنش را بخوان.
فردوسی.
والامنشی که پشت در پشت آگاه
بر شاه جهان عزیز و بر صاحب شاه.
منوچهری.


بزرگ منش

بزرگ منش. [ب ُ زُ م َ ن ِ] (ص مرکب) بلندهمت. بلندطبع. متکبر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مختال. منیع. ابلخ.بَلخ. بطر. و در تداول، آنکه آثار بزرگی نفس از او هویداست: دوم صورت [از صور جنوبی فلکی] صورت جبار، ای بزرگ منش. (التفهیم). میان اتباع او [شیر] دو شگال بودند یکی را کلیله نام و دیگری را دمنه و هر دو ذکای تمام داشتند و لیکن دمنه حریص تر بودو بزرگ منش تر. (کلیله و دمنه). || معجب. خویشتن بین. بطر. (یادداشت مؤلف). خودخواه. جاه طلب.

معادل ابجد

بلندطبع

167

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری