معنی افلاطون

لغت نامه دهخدا

افلاطون

افلاطون. [اَ] (اِ) مقل که بهندی گوگل گویند. (مؤید الفضلاء).

افلاطون. [اَ] (اِخ) ابن ارسطون یا اریستن. از شاگردان فیثاغورس بود که با سقراط نزد او تلمذ می نمود، لیکن در زمان حیات سقراط اشتهاری در میان علماء نداشت. وی بزرگ زاده و از خاندان های معروف علم یونان است و خود بتمام فنون طبیعی آگاهی داشت. آثار گرانبهایی در علوم فلسفی تصنیف نمود که در آن بیشتر به اغلاق و رمزنویسی پرداخت. گویند افلاطون در حال گام زدن به تعلیم متعلمان می پرداخت و بهمین جهت بفرقه ٔ مشائیان شهرت یافتند. در اواخر زندگانی امور تعلیم و تربیت را به ارشد شاگردان خود تفویض کرد و خود عزلت گزید و در آغاز بیشتر بسرودن اشعار می پرداخت. در سخن سرایی بغایت فصاحت رسید. با اینکه با سقراط در حوزه ٔ درس فیثاغورس شرکت داشت چون بیشتر به شعر و خطابه پرداخت در فلسفه بکمال سقراط نرسید. در حدود هیجده سالگی دوباره بسقراط برخورد و سقراط از شعر نکوهش میکرد و میگفت بنیان شعر بر تخیل است نه بر حقیقت جویی، در حالی که حقیقت جویی شایسته ٔ انسان است. از آن زمان شاعری را ترک گفت و حدود ده سال در خدمت سقراط بسر برد. گویند هشتاد و یکسال عمر کرد. در سال 427 ق. م. ولادت یافت و در347 ق. م. درگذشت. افلاطون پس از شهادت استاد یک چندجهانگردی کرد. این مسافرتها گاه بخاطر کسب علم و بدست آوردن کتاب و زمانی بمنظور اجراء و تشکیل حکومت بر اساس نظریه ٔ خویش در سرزمین غیر از مولد خود بود. او وطن خویش را منحط و غیرقابل برای حکومت مقصود خودمیدانست. معالاسف دریافت که سرزمینهای دیگر نیز رشد کافی برای درک حکومت جمهوری مقصود او را ندارند. در این مسافرتها مورد خشم بعضی امراء آن سرزمینها قرار گرفت و به بندگی و اسارت افتاد و سرانجام بکمک یکی از مریدانش آزاد گردید و همان دوستش باغهایی در اطراف آتن برای او خرید و بدو هدیه کرد که تا به آخر همانجا اقامت گزید و از درآمد آن ارتزاق کرد و یکی از آن باغها را مجلس درس خود قرار داد. دوره ٔ تدریس وی نیمه ٔ اول قرن چهارم قبل از میلاد (معاصر با داریوش دوم و اردشیر دوم) بود و چون باغی را که وقف تعلیم و متعلمان کرده بود آکادمیا نام داشت فلسفه ٔ وی بفلسفه ٔ آکادمی معروف شد و پیروان او را آکادمیان نامیدند.
فلسفه و تعلیمات افلاطون: از تعلیمات شفاهی او چیزی معلوم نیست و آثار کتبی او حدود سی رساله است که نفیس ترین و در عین حال فصیح ترین حکمت و بلاغت یونان باستان بشمار می رود. همه ٔ آن رسائل بصورت مکالمه تصنیف شده و بر اثر ارادت او به استادش همواره یک طرف مکالمه سقراط قرار دارد. در بعض رسائل که مربوطبه دوران جوانی او است شیوه ٔ سقراط بدون کم و کاست بکار رفته، یعنی سقراط از طرف سوءالی میکند و جواب او را موضوع بحث قرار داده و سرانجام بدون آنکه جواب صحیح را بدست بدهد بطلان آنرا آشکار میسازد و مقصود سقراط که کشف خطا و گمراهی طرف مقابل است روشن میگردد. اما در بعضی رسائل دیگر که مربوط به دوران کمال اوست بروش سقراط اکتفا نکرده و بتدریج آراء و عقاید خود را بیان میدارد و فلسفه ٔ افلاطون را باید از همین آثار استنباط نمود. او کتابها و رسائل خویش را بنام کسانی که در آن کتابها از آنان بحث میشد می نامید و بسیاری از آنها در همان اوائل انتقال علوم یونان بعالم اسلام به عربی برگردانده یا تحریر شد. افلاطون با آنکه بر اثر درک محضر سقراط شعر و صنعت را خوار می پنداشت، خود ذوق و قوه ٔ شاعری سرشار داشت و مقام علمی او بخصوص در ریاضیات بسیار والا بود و گویند بر سردر باغ آکادمی نوشته بود: «هرکس هندسه نمی داند وارد باغ نشود». بهمین جهت می توان گفت افلاطون در حکمت جمع میان طریقه ٔ استدلال و تعقل و قوه ٔ شاعری و تخیل نموده و با آنکه احتراز از دنیا و پرهیز از آلایش آنرا بر حکیم واجب می شمرد در امور معاش و سیاسات تحقیق میکرد بلکه غایت حکمت را حسن سیاست میدانست و عمل سیاست را تنهادرخور حکیم می پنداشت و همواره درصدد بود که آراء و عقاید سیاسی خود را بمرحله ٔ عمل درآورد و در این راه بسیار کوشید و چنانکه گفتیم با حکمرانان خارج آتن قرار گذاشت که در سرزمین حکمرانی آنان حکومت مقصود راتشکیل دهد، ولی در عمل با شکست مواجه گردید و سرانجام از سیاست کناره گرفت و بحکمت پرداخت. در سیاست نظر و عقیده ٔ افلاطون همچون فلسفه اش متوجه امور واقعی نیست و بیشتر بتخیل پرداخته و در عین اینکه برتری نژادی یونانیان را مردود میداند اصولاً بافراد توجهی ندارد و هیئت اجتماع را که دارای وحدت است اصل می داند وافراد را که متکثرند مورد توجه قرار نداده است. هیئت اجتماع وقتی بکمال می رسد که از اموال و سایر متعلقات صرفنظر نموده و حتی خانواده ٔ فردی هم وجود نداشته و همه به اشتراک زندگی کنند، زیرا اصل افراد جامعه است چنانچه در فلسفه نیز اصل اشیاء مثال است و جزئیات سایه و اظلال مثل هستند. بهرحال اجتماع مانند فرد که از سه جزء ترکیب شده از سه طبقه تشکیل می گردد. اول اولیاء امور یعنی حکماء که بمنزله ٔ قوه ٔ عاقله اند ودر جماعت حکم سر را دارند. دوم سپاهیان که حافظ و نگهبان اجتماع اند و بمنزله ٔ قوه ٔ غضبیه هستند و حکم سینه را دارند. سوم پیشه وران و ارباب صنایع و زارعان که رفع احتیاجات بوسیله ٔ آنهاست و حکم شکم را دارند.همه ٔ این طبقات باید با هم کار کنند و تحت نظر دولت که مظهر جماعت است باشند. این عقاید را در رساله ٔ معروف به سیاست یا جمهور که معروفترین آثار او است بیان داشته، اما خود نیز در اواخر عمر بدین نکته توجه نمود که چنین حکومتی بیشتر جنبه ٔ آرزو و تخیل دارد وبهمین جهت رساله ای دیگر بنام «نوامیس » تألیف کرد وبه جنبه ٔ عمل نزدیکتر شد و قوانین و نظامات را تابعاوضاع و احوال اقتصادی و جغرافیایی دانست و وظیفه ٔ اصلی دولت را تعلیم و تربیت افراد شمرد.
مقام افلاطون در فلسفه: افلاطون از سقراط طریق کسب آموخت و متوجه کلیات عقلی گردید و از افکار و آراء دانشمندان پیشین از فلاسفه و سوفسطائیان و بخصوص هرقلیطوس و فیثاغورس و برمانیدس و انکساگورس بهره ٔ کامل برد و ذوق خویش را بنور عقل هدایت نمود و همچنانکه سقراط فلسفه ٔ خویش را به امور اخلاقی محدود ساخته افلاطون هم مباحثات خود را به اخلاق و سیاست متوجه ساخت ولیکن بحقیقت عالم خلقت هم توجه داشت ولی به امور طبیعی چندان توجهی نکرد. اساس حکمت وی بر این است که محسوسات ظواهرند نه حقایق و اصیل، و بهمین جهت علم بدانهاتعلق نمی گیرد و تنها معقولات متعلق علم هستند و نظریه ٔ مُثُل (ج ِ مثال) افلاطون از همین جا پیدا می شود. به این معنی که تمام امور عالم اعم از مادی و معنوی اصل و حقیقتی دارد که نمونه ٔ کامل اوست که بحواس ظاهردرک نمی شود و تنها عقل آنرا درمی یابد که همان نمونه ٔ کامل را فلاسفه ٔ ما مثال گفته اند: مثلاً انسان را مثالی و شجاعت و دوستی و وحدت را مثالی، یعنی هر امری را فرد کاملی است که بخودی خود آن امر است. در مثل انسان کامل یا مثال انسانی، فی حد نفسه انسان است که آن فارغ از زمان و مکان و تغیر است و آنچه از آن بحواس ما درمی آید ظاهرند و متغیر و نسبی و بمنزله ٔ سایه ای از مثال خود هستند و وجودشان به نسبت بهره ایست که از مثال خود دارند و هرچه بهره بیشتر باشد بحقیقت نزدیک تر خواهند بود. و تمثیل غار افلاطون در بیان این نظریه معروف است. و از بیان افلاطون چنین برمی آید که علم و معرفت مراتب دارد و آنچه بحس درمی آید حدس و گمان است نه علم واقعی. و بهر حال علم تذکر است یعنی روح پیش از حلول در بدن در عالم مجردات بوده و بحقایق مثل آگاه و چون بعالم کون و فساد آمده آن حقایق را فراموش کرده اما بکلی محو و نابود نشده و اشباحی از آن مثل را درمی یابد و چون بکوشد حقایق را بیاد می آورد. و ضمناً باید توجه داشت که در نظر افلاطون مثل نیزدارای مراتب است و مراتب معرفت با توجه بدانها تفاوت می یابد.
آثار افلاطون: قفطی آرد: این مصنفات از او است: 1- کتاب السیاسه که حنین بن اسحاق آنرا تفسیر کرده است. 2- کتاب النوامیس که حنین آنرانقل کرده و بار دیگر یحیی بن عدی ترجمه کرده است. ثاون گوید: فلاطون کتابهای خود را اقوالی قرار داده بودکه آن اقوال ر ا از زبان کسان دیگر حکایت و اسم آن کس را به کتاب خویش میداد و از آنجمله است قول موسوم به تااجیس در فلسفه. قول موسوم به لاخس در شجاعت. قول موسوم به ارسطا در فلسفه. قول موسوم به خرمیدس در عفت. و دو قول موسوم به الفیبیادس در جمیل. قول موسوم به اوثودیمس. قول موسوم به غورجیاس. دو قول موسوم به افیا و رسائل دیگر مانند این فروطاغورس، اوثوفرن، قرطن، فاذن، ثااطاس قیلو، طوفون قراطولس، سوفسطسن، طیماوس که آنرا یحیی بن عدی اصلاح کرده است. فرمانیدس، فدرس، مانن، مینس، ابرخس، مانکسانس، اطلیطقوس. و نیز ابن الندیم از غیر طریق ثاون کتب افلاطون آنچه را که خود دیده یا ازثقه ای شنیده است چنین نقل میکند: طیماوس سه مقاله. کتاب المناسبات بخط یحیی بن عدی. کتب افلاطون به اقرطن، در نوامیس بخط یحیی بن عدی. کتاب التوحید، در نفس و عقل و جوهر و عرض. کتاب طسطس. کتاب تأدیب الاحداث. و اصول الهندسه ترجمه ٔ قسطا. افلاطون مؤلفات خود را به مراتب تقسیم کرده و هر مرتبه مرکب از چهار کتاب که آنرا رابوع نامد. (از فهرست ابن الندیم) (از تاریخ الحکماء قفطی) (از سیر حکمت در اروپا).
نام افلاطون در ادبیات و اشعار فارسی بسیار بکار رفته و گاه او را با دیوژن خم نشین اشتباه کرده و خم نشین خوانده اند:
چو عاجزوار باید عاقبت مرد
چه افلاطون یونانی چه آن کرد.
نظامی.
کسی را کان سخن در گوش رفتی
گر افلاطون بدی از هوش رفتی.
نظامی.
کار با عمامه و قطر شکم افتاده است
خم درین مجلس بزرگی ها به افلاطون کند.
صائب.
و رجوع به جمهور افلاطون ترجمه فؤاد روحانی و لباب الالباب وتاریخ گزیده و تاریخ کلام شبلی نعمانی و تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 3 ص 12 و تاریخ علوم عقلی دکتر صفا و عیون الاخبار و قاموس الاعلام ترکی و دائرهالمعارف فارسی و ترجمه ٔ رسائل افلاطون شود.


افلاطون الهی

افلاطون الهی. [اَ ن ِ اِ لا] (اِخ) رجوع به افلاطون شود.


اصحاب افلاطون

اصحاب افلاطون. [اَ ب ِ اَ] (اِخ) پیروان مکتب فلسفی افلاطون. رجوع به حکمت اشراق چ کربن ص 162، و افلاطون شود.


مدینه ٔ افلاطون

مدینه ٔ افلاطون. [م َ ن َ / ن ِ ی ِ اَ] (اِخ) رجوع به مدینه ٔ فاضله و نیز رجوع به افلاطون شود.


خم افلاطون

خم افلاطون. [خ ُ م ِ اَ] (اِخ) در کتب تواریخ نوشته اند که چون افلاطون به سن پیری رسید در خم بزرگ بنشست شاگردان بموجب او سر خم محکم بسته در غار کوهی نهادند. (غیاث اللغات). ظاهراً افلاطون و دیوجانس را به هم خلط کرده اند. رجوع به دیوجانس شود.

فارسی به انگلیسی

سخن بزرگان

افلاطون

زینت انسان [در] سه چیز است: علم، محبت و آزادی.

نفسی که پیراسته و آراسته نباشد، خواهی نخواهی از ویژگی میانه روی هم بی بهره است.

چه سزاوار است که آدمی در آمیزش با صاحبان جمال، خود را نیز به زیبایی و آراستگی بیاراید.

انجام هر نوع خدمت و تحمل هر گونه سختی و مذلت را به راه معشوق، ننگ عاشق نشماریم، بلکه آن را از افتخاراتش دانیم و مایه آراستگی و برازندگی او شناسیم.

آرزوه ای ساده و میانه ای که پیرو منطق و خرد و رای درست می باشد، تنها نزد شمار کمی از افراد یافت می شود.

زیاده روی در آزادی، به ناچار منجر به زیاده روی در بندگی خواهد شد؛ چه در فرد، چه در حکومت.

آنچه سبب شود که نیستی صورت هستی به خود گیرد، آفرینش و خلاقیت است. از این رو همه هنرها آفریدن است و استادان و هنرمندان همه خلاق و آفرینش گرند.

نفوسی که دارای کمال استعداد باشند، بر اثر سوء تربیت به پست ترین درجه فرومایگی، می رسند.

نهالی که خود، روییده و به دست دیگری پرورش نیافته باشد، از این رو، دِینی به دیگران ندارد.

تربیت در همان جوانی، کارساز بوده و بنای هر نقشی که در آن هنگام بریزد، پابرجا خواهد ماند.

آموزش موزیکال، شیوه ای نیرومند است، زیرا ریتم و هارمونی، راه خود را به درونی ترین نقاط روح می یابند.

پرورش بدن باید از کودکی آغاز شود و در همه دوره زندگی ادامه یابد.

کسی که پس از تربیت روحی به کار تربیت بدنی بپردازد، اگر بخواهد، می تواند خود را از رفتن به پزشک، بی نیاز سازد، مگر در موارد ضروری.

آموزش و پرورش، اگر به حد کمال فراهم شود، نهاد انسان را سامان می دهد.

هنگامی که زندگانی انسان، در نتیجه تربیت نخستین در راه معینی افتاد، زندگی آینده او هم همان راه را خواهد پیمود.

به دنیا نیامدن بهتر از آموزش نیافتن و نادان ماندن است؛ زیرا جهالت، ریشه ی همه بدبختی ها است.

اگر در جایی از شهر، تهی دست یافت شود، در همان نزدیکی، دزد و جیببُر و دشمن مقدسات و هر گونه بدکار دیگر هم پنهان خواهند بود.

هر کاری که با نظم عمومی و رسوم و آداب مطابقت داشته و از روی پرهیزگاری باشد، هرگز سزاوار ملامت نتواند بود.

برای جامعه، فضیلت و اخلاق از نان شب هم واجب تر است. اگر جامعه ای شکست اخلاقی بخورد با هیچ نیرویی نمی توان شکست را جبران نمود.

جز مرد خردمند، کسی نیست که خود به تنهایی، ضامن نیکبختی خویش باشد، یعنی در میان مردم، شخص خردمند کمتر از همه، نیازمند وجود دیگران است.

مردمان نیک در جوانی ساده هستند و از بدکاران، به آسانی فریب می خورند، زیرا آنها در دل خود، نمونه ای از آنچه برای بدکاران می گذرد، نمی یابند که با آن بسنجند.

هیچ چیز ترسناک تر و شرم آورتر از این نیست که چوپان برای پاس داشتن گله، سگ های بی تربیتی نگاه دارد که به سبب نابسامانی یا گرسنگی یا هرزگی، آماده آزار گوسفندان باشند و به جای صفت سگ، صفت گرگ از خود نشان دهند.

پرداختن به کار خود و پرهیز از دخالت در کار دیگران، عین دادگری است.

برای مردم فرزانه، گفتگو، اندازهای به جز پایان زندگی ندارد.

زمانی که انسان، به درستی جستارهای خود باور داشته باشد، در پیشگاه مردمان زیرک و دوست، می تواند از جستارهای بزرگی که بدان دلبستگی دارد، با جرأت و باور سخن گوید.

هر گاه به مردم بدی کنیم، بیشتر بر تباهی آنها می افزاییم.

بدی کردن، خواه با دوست و خواه با دیگران، کار آدم دادگر نیست؛ بلکه کار شخص ستمگر است.

سبب جنگ، حس زیاده خواهی است که هر زمان بروز کند، هم برای جامعه و هم برای افراد، بزرگترین رنج است.

نیک بختی جامعه به مراتب مهمتر از نیک بختی فرد است.

بزرگترین خردمندی، خرد و معرفتی است که به تنظیم امور خانواده و اجتماع مربوط است و آن، تسلط بر خود و حق طلبی و اعتدال نامیده می شود.

رفتاری که شهرها با مردمان دانشمند می کنند، به اندازهای ناپسند است که هیچ کس در جهان، چنین رفتاری نمی بیند.

سرعت و تندی کار را مجوی، بلکه بر خوبی و درستی آن سعی کن. زیرا مردم از تو نپرسند که در چه مدت کار را انجام داده ای، بلکه خوبی و بی نقصی آن را می جویند.

نیرومندترین مردم کسی است که خشم خود را نگه دارد.

به راستی همان عشق به تنهایی کافی است که موجد اتحاد و توانایی افراد جامعه باشد.

مردمان هم، سوگند عاشق را سوگند نمی شمارند.

عشق است که در میان مردمان صلح و آشتی برقرار می کند.

درباره مردم ستمگر چنین می گویم که بیشتر آنها اگر در جوانی گرفتار نشوند، در پایان کار، رسوا و روسیاه می شوند و در روزهای پیری و بیچارگی مورد سبکداشت بیگانه و هم میهن قرار می گیرند.

جای شگفتی نیست که بیشتر مردم، سخنان ما را نپذیرند؛ زیرا اندیشه ای که ما درباره آن گفتگو می کنیم، آنها هرگز اجرای آن را در کردار مشاهده ننموده اند.

به راستی اگر انسان، اندیشه خود را متوجه به وجود راستین نماید، دیگر زمان آن نخواهد داشت که رفتار افراد را در نظر آورد و با مردم ستیزه کند و دربارهی آنها دشمنی و کینه در درون خود بپروراند.

خیر در نظر همه مردم، همان درک خوشی ها و در نظر خواص، همان شناخت است.

هر کس به فکر خیر و سعادت دیگران باشد، سرانجام سعادت خودش را هم به دست خواهد آورد.

اشرار از کسانی هستند که عیب های مردم را جستجو کنند و به آن تکیه نمایند و نیکی آنها را نادیده انگاشته یا فراموش کنند؛ مانند مگسی که در جاهای کثیف می نشیند و از جاهای تمیز دوری می کند.

کسانی که دارای اخلاق استبداد بوده و بر نفس و کشور خود مستبدانه حکومت می کنند، بهره ای جز بدبختی و نکبت ندارند.

دنباله روی، اگر در جوانی آغاز گردد و تا مدتی ترک نشود، مبدل به خوی و طبیعت دومین شده و اثر آن در صورت ظاهر و آهنگ صدا و اخلاق انسان خواهد ماند.

باید تا می توانیم بکوشیم نخستین داستان هایی که برای کودکانمان گفته می شود، مشوق نیکویی اخلاق باشد.

مردان جنگی ما نباید خواهان دارایی و رشوه باشند.

مرد خردمند، مرگ را برای خردمند دیگر که دوست او باشد، امر ترسناکی نخواهد دانست.

مرد بیخرد، هر اندازه هم توانگر باشد، هرگز نمی تواند در درون خود، آسایش و آرامشی ایجاد کند.

مرد بیخرد و دیوانه، آهنگ آن می کند که هم بر آدمی زاد و هم بر خدایان حاکم شود و چنین می پندارد که این توانایی در او هست.

سزاوار است مرد عاقل هنگام خوردن چیزهای خوشمزه، به یاد آورد تلخی دارو را و زیاد نخورد.

زن و مرد، هر دو به حکم طبیعت، شریک در انجام همه وظایف می باشند، ولی در همه کارها زن ناتوانتر از مرد است.

بیازمایید مرد را به فعل او نه به قول او.

اگر هنرمندان را بنگرید می بینید که از آنان کسانی بلندآوازه تر شده اند که شاگردی مکتب عشق را کرده اند و آن کس که دستش به دامان عشق رسید در تاریکی و گمنامی فرو نمی غلتد.

طبیعت، در همه ما استعدادهای مشابه نیافریده، بلکه استعدادها دگرگون است؛ برخی برای یک کار شایسته اند، برخی برای کار دیگر.

بزرگترین خطای پزشکان این است که صرفاً به مداوای جسم بیمار اقدام می کنند، بدون اینکه لحظه ای هم به فکر در مان روح برآیند. در حالی که جسم و فکر با هم هستند و نمی توان آنها را از هم تفکیک کرد و به طور جداگانه درمان نمود.

اگر انسان، کسی را جز به عمد بکُشد، این خطا کوچکتر از آن است که او را در جستار زیبایی و نیکی و دادگری و قانون فریب دهد.

سزاوار نیست که من، احترام یک فرد را بر احترام راستی، مقدم شمارم، بلکه لازم است باور خود را بیان کنم.

بهتر است انسان در برابر سختی ها، بردباری به خرج دهد و زاری نکند؛ زیرا نسبت به خیر و شر این مسایل نمی توان باور داشت و سختگیری در این موارد هم کمکی به آینده نمی کند.

باور درستی که نتواند منطق خود را اثبات کند، دانایی نیست، اما چون شناخت به حقیقت است، نادانی هم نمی باشد و این فاصله میان دانایی و نادانی است.

اگر انسان درباره هر چیز، باور درستی داشته باشد، راستی و درستی آن را درک نموده است.

هرگاه انسان، تنها به یک جستار، به سختی دلبسته شود، از شدت دلبستگی او به چیزهای دیگر کاسته میشود؛ مانند سیلی که در یک مسیر جریان یابد.

عشق، نزدیکترین دوست آدمیان است و شفابخش دردهایی است که راه خوشبختی و سعادت را بر بشر فرو بسته اند.

شخص را آنگاه دلیر می خوانیم که همواره، چه هنگام رنج و چه هنگام خوشی، پیروی از فرمان خرد نموده و به راهنمایی خرد، اموری را که باید از آن به دور بود، از آنچه جز آن است، تشخیص دهد؛ ما این شخص را خردمند هم می خوانیم.

چیزی که جدایی می آورد، همانا خودخواهی در شادی و اندوه است؛ به این چَم که هرگاه برای شهر یا افراد، رویدادی رخ دهد، برخی دلخون و برخی دیگر، شادمان شوند.

بی صبری، شخص را از هیچ رنجی نمی رهاند، بلکه درد جدیدی را برای از پا در آوردن او به وجود می آورد.

بدن ناقص است و به خودی خود نمی تواند درد خویش را دوا کند و فن پزشکی برای این هدف بنا شده که آنچه به جهت بدن سودمند است، فراهم کند.

آنان که می خواهند خوب زندگی کنند باید به حقیقت نزدیک شوند؛ زیرا پس از نیل به مقام حقیقت یابی است که دست از غم و اندوه دنیا برمی دارند.

تمسخر، جز در مورد کردارهای زشت، نشانهی سطحی بودن اندیشه است.

اندیشیدن، خود، گونهای گفتگوی روح با خویشتن است.

اندیشه کردن، همکلامی روح با خودش است.

هیچ یک از امور بشری، سزاوار آن نیست که انسان، زیاد آن را جدی بگیرد.

هیچ یک از امور بشری ارزش تشویش ندارند.

هیچ کس نمی خواهد شریفترین جزء وجود خود را به دروغ بیالاید.

هرگز کسی را که پیوسته در حال پیشرفت است، هر چقدر هم که کُند حرکت کند، نومید مکن.

هر کس که استادش عشق باشد در همه جهان مشهور می گردد، اما آنکه با عشق بیگانه بماند در تاریکی و گمنامی می افتد.

هر کس در نگهبانی چیزی مهارت داشته باشد، در دزدیدن آن هم ماهر خواهد بود.

نغمه و وزن موسیقی تاثیر فوق العاده ای بر روح انسان دارد و اگر درست به کار رود، می تواند زیبایی را در رویاهای روح جایگزین کند.

نعمتی پرارزش تر از این برای یک جوان وجود ندارد که مورد محبت فردی شریف قرار گیرد و برای یک مرد نیز نعمتی بالاتر از عشق به معشوق وجود ندارد.

نداشتن آرزو و بی میلی، در حکم آن است که انسان، چیزی را رد کند و از خود براند.

نادانی هر کس به دو چیز دانسته می شود: اول خبر دهد و بگوید چیزی را که از او نپرسیده اند. دوم سخن گفتن بیش از حد ضرورت.

کسی که پس از تربیت روحی به کار تربیت بدنی بپردازد، اگر بخواهد، می تواند خود را از رفتن به پزشک، بی نیاز سازد، مگر در موارد ضروری.

عشق، هر یک از موجودات خدایی و انسانی را تفسیر نموده و آنها را به همدیگر پیوند می دهد و نیایش ها و قربانی های بشری را به خدایان و فرمان های خدایی را به بندگان می رساند.

عشق، سرچشمه بزرگترین منافع بنی آدم است و هر آدمی در آغاز زندگی خود هیچ سود و سعادتی را همانند آن نتواند یافت که: "دوست بدارد و دوستش بدارند."

عاشقی که با تن بشری نه با نفس انسانی عشق می ورزد، نه او را قدر و قیمتی هست و نه عشق او را دوام و ثباتی.

شخص نادان به کسب دانش نمی پردازد، زیرا خود را دانا می شمارد و بدبختی افراد نادان در همین است.

سخن کسی که راستی و درستی را سرزنش می کند، از متانت و شناخت به دور است.

سبب به وجود آمدن شهر این است که هیچ فردی برای خود، بس نیست، بلکه به بسیاری از چیزها نیازمند است.

خرد، نه با گذشت سال ها، بلکه به همت انسان به دست می آید.

جز مرد خردمند، کسی نیست که خود به تنهایی، ضامن نیکبختی خویش باشد، یعنی در میان مردم، شخص خردمند کمتر از همه، نیازمند وجود دیگران است.

تهیدستی، نداشتن دارایی نیست، زیاده خواهی خواسته های آدمی است.

برای دارندگان چشم دل، زیباترین منظره، مشاهده کسی است که دارای روحی زیبا باشد.

باید الگوها و نمونه هایی که انسان را از مرگ به هراس می اندازد، به دور انداخت.

با وجود عشق، هر انسانی سراینده می شود.

با سرانگشت عشق، هر کسی شاعر می شود.

آنگاه که جوش و خروش هوی و هوس فرو می نشیند، مانند این است که انسان از دست شماری ستمگر دیوانه رسته باشد.

آنگاه که جزء خردمند و شریف و حاکم نفس انسان به خواب رود، جزء حیوانی و وحشی نفس که از خوردن و آشامیدن سیر شده، بنای جست و خیز می گذارد و از خواب گریخته، درصدد نیل به آرزوهای خود برمی آید.

آن اصلی که باید انسان را در راه رسیدن به یک زندگی باارزش و سعادتمند رهبری کند، نه نزدیکان و نه خویشان می توانند به کسی ببخشند و نه از ثروت و مال و مقام به دست می آید؛ بلکه تنها نیروی عشق است که آن را پدید می آورد.

انسان، چیزی را دوست می دارد که شایستگی آن را با شایستگی خویش، یکسان بداند؛ یعنی رونق آن را رونق خود و شکست آن را شکست خویش بپندارد.

آغاز هر کار مهمترین قسمت آن است.

تا زمانی که پایه و بنیان شهرهای ما این است که هست، اگر نفسی در آن رهایی یابد و آنچنان شود که می باید بود، به جرأت می توان گفت که این از بخشش ویژه الهی است که وی را پاس داشته است.

من از گفتگو با سالخوردگان، در امان می مانم؛ زیرا آنها بیش از ما راهی را پیموده اند که ما هم به نوبه خود، از آن خواهیم گذشت. پس چه خوب است از آنها بپرسیم که آن راه چگونه است.

کسانی که بتوانند به مقام زیبایی- آن گونه که مناسب آن است- پی برده و حقیقت آن را مشاهده کنند، کمیاب هستند.

عشق پدر امنیت، ملاطفت، نازکی، نرمی، شادی و رغبت است که بدو، خیرات عزت و همه بدی ها ذلت و زوال یافته اند.

از خطر نمی توان گریخت. آیا بهتر نیست که انسان آنگاه با خطر روبرو شود که در صورت کامیابی، سودهایی بهره او گردد؟

اگر کسی بخواهد بیش از یک پیشه داشته باشد، در هیچ یک از آنها کامیابی شایانی به دست نخواهد آورد.

نخستین و بالاترین پیروزی، تسلط بر خویش است.

آنجا که تسلیم عشاق شدن در هر صورت ننگ به شمار می رود، علت این امر را باید در رفتار زشت و بدِ کسانی جستجو کرد که از این رابطه وحشت دارند و می کوشند تا آن را بدنام کنند.

جوانمردی، نیرویی است پایداری ناپذیر و چون در نفسی بروز کند، ترس و آشفتگی را در برابر هر گونه خطر از بین می برد.

این حقیقتی مسلم است که بنیان هیچ حکومتی دگرگون نمی شود، مگر آنگاه که میان اعضای طبقه حاکمه جدایی افتد.

هر اندازه چیزی کاملتر باشد، دگرگونی و امور بیرونی کمتری در آن نفوذ دارد.

پزشک، آن گونه از بیماری را که خود بدان دچار بوده، در بیماران دیگر بهتر باز می شناسد.

تندرستی بدن، هر چند به درجهی کمال رسد، به خودی خود سبب تندرستی روح نمی تواند شد و حال آنکه برعکس، تندرستی روح، همه نیکویی های ممکنه را در جسم ایجاد می تواند کرد.

عشق تنها مرضی است که بیمار از آن لذت می برد.

از شاعر نخواهید خودش را شرح دهد؛ نمی تواند.

از نزدیکی با کسی که قادر به حفظ اسرار و رموز زندگی خود نیست، بپرهیز.

اگر شخص همه دانش ها را درک کند، ولی از شناخت اصل خیر و شناخت زیبایی و نیکی بازماند، این سودی تواند داشت؟

اگر زمانی مقام تو پایین آمد، ناامید مشو. زیرا آفتاب هر روز هنگام غروب پایین می رود و بامداد روز دیگر بالا می آید.

جویندگان جاه و مقام، اگر نتوانند بر همه قبیله ریاست کنند، بر یک سوم قبیله را کافی می شمارند و اگر نتوانند نظر خردهگیران و بزرگواران را به خود جلب کنند، به خوش باوری زیردستان و فرومایگان بسنده می کنند.

جنگ و درگیری اگر بین خویشاوندان بروز کند، آن را آشوب گویند و اگر بین بیگانگان باشد، آن را جنگ خوانند.

اگر راستی را پیشآهنگ بپنداریم، قابل تصور نیست که کاروانی از ستم و تبهکاری در پی آن روان یابیم.

اگر دارای همه چیز شویم، ولی دستمان از خیر تهی باشد، مانند آن است که هیچ نداشته باشیم.

اگر در شهری، دارایی و توانگری ارجمند شمرده شود، البته به همان نسبت از بزرگداشت نیکی و نیکوکاران کاسته می شود.

آنجا که جویندگان زمامداری، گدایان و گرسنگان باشند که می خواهند از این راه کسب مال کنند، هرگز حکومت درستکار برپا نخواهد شد.

به دست گرفتن مال خود و انجام وظیفه خویش، عین دادگری است.

پول و پرهیزکاری، دو کفه ترازو هستند؛ اگر یکی بالا رفت، بی شک، دیگری پایین می آید.

شهری که زمامداران آن هیچ کوششی برای کسب مقام به خرج ندهند، به ناگزیر دارای حکومت درستکار و شایسته ای خواهد بود.

نگهبانی نیرومندتر از عشق وجود ندارد؛ نه مال و جلال و نه قوم و خویش و در میان مردمان کاری را که از توان عشق ساخته است نتواند کرد.

ستاره شناسی، روح را وامی دارد که به آسمان بنگرد و ما را از این جهان به جهان دیگر بَرد.

اهل ریا و دورویی، هرگز از دانش راستین برخوردار نمی توانند شد.

آن که نه فضیلت دارد و نه دانش، به آنچه هست خرسند است.

جستار والاترین دانش، همانا رسیدن به اصل خیر است.

چه جریمه ای بهتر و مناسب تر از آن است که به نادانان می دهند؛ یعنی اینکه از آنان درس می گیرند.

دانایان حرف می زنند چون چیزی برای گفتن دارند، احمق ها حرف می زنند چون باید چیزی بگویند.

رأیی که متکی به دانش نباشد، هیچ ارزشی ندارد، بلکه رأی کوران است.

عوام، ثروتمندان را محترم می شمارند و خواص، دانشمندان را.

کسی که به راستی، عاشق دانش است، باید از همان آغاز کودکی، با همه توان، جویای راستی بی چون و چرا باشد.

نفس زبون و فرومایه، آن سان که پیداست، از درک دانش راستین بی بهره است.

چه خوب بود اگر حکمت همانند آب می بود که چون از یک ظرف لبریز گردد بتواند به ظرف خالی دیگری ریخته شود تا هر دو به اندازه یکدیگر از هم بهره مند شوند.

کودک نمی تواند استعاره را از جز آن، بازشناسد و آنچه در کودکی به او آموخته می شود، ممکن است همواره در ذهن وی پابرجا مانده، از بین نرود.

لذتی که از علم حاصل می شود، بی آلایش است.

لذتی که از علم حاصل می شود، بی عیب است.

اگر بازی، قانون نداشته باشد، کودکان هم به بی قانونی خو می گیرند و زمانی که بزرگ شدند، مردان وظیفه شناس و درستکار نخواهند بود.

به راستی خنده آور است که نگاهبانان، خود نیازمند نگاهبانان دیگر باشند.

پس فیلسوفان راستین کدامند؟ آنان که عاشقان دید حقیقتند.

درستکاری، سبب پیدایش نیکویی است و نادرستی، سبب بروز بدی.

عاشقان فرومایه چون از راه درست منحرف گردند، موجب بدنامی عشق می شوند؛ به حدی که حتی برخی کسان جرات می کنند بگویند که کمر به خدمت عشق بستن ننگ است.

عشق راستین، عشقی است متین و حکیمانه که جستار آن، نظم و زیبایی است.

اسباب فساد، بیشتر با چیزهای خوب دشمنی دارند تا با چیزهای بد.

عشق رمز بزرگی است.

هر چیز را که نگهبان بیشتر بود استوارتر گردد، مگر راز که نگهدار آن هر چه زیادتر باشد آشکارتر گردد.

انسان قدرشناس، انسان بزرگی است که سرانجام، چیزهای بزرگی را در زندگی اش به دست می آورد.

بی عشق، زندگی محال است.

توقف در زندگی، مرگ تدریجی است.

در دنیا دو نیرو وجود دارد: شمشیر و سیاست؛ بیشتر وقتها شمشیر مغلوب سیاست شده است.

زندگی کوتاه تر از آن است که شما بخواهید وقت خود را صرف پریشانی و نگرانی کنید.

زیبایی در مرحله نهایی تبدیل پذیر به ریاضیات است؛ درک زیبایی زمانی به دست می آید که شخص بر کردار مبتنی بر مبانی ریاضی جهان شناسایی یابد.

کار قانونگذار این نیست که بیشترین نیکبختی را برای طبقه ویژه ای از اهالی شهر فراهم کند، بلکه این است که زندگانی شایسته ای را برای همه شهر فراهم نماید.

امور مهمه هرگز به دور از خطر نیست و چنان که می گویند، دشواری، شرط هر چیز زیباست.

آنچه سودمند است، زیباست و آنچه زیان آور است، زشت.

در آینه نگاه کن؛ اگر صورت زیبا داری، کاری مناسب چهره ات انجام بده و اگر قیافه ات نامناسب است، زشتی کردار را به زشتی صورت میفزا.

مگر لازم است آنچه زیبا نیست زشت باشد؟

هیچ کاری به خودی خود زشت یا زیبا نیست، بلکه هر کاری که به وجه زیبایی انجام گیرد، زیباست و اگر به شیوه زشت و ناپسندی انجام گیرد، زشت است.

فرهنگ فارسی هوشیار

افلاطون

اپلاتون پلاتو فرزانه ی یونانی

فرهنگ فارسی آزاد

افلاطون

اَفْلاطُون، از اعاظم حکما و اُدبای یونان در قرن 4 قبل از میلاد، مؤسس مکتب آکادمیائی و نویسنده آثار مهمه در فلسفه و اخلاق،

حل جدول

افلاطون

از دانشمندان بزرگ یونانی


ساز افلاطون

ارغنون


شاگرد افلاطون

ادوکسوس


باغ افلاطون

آکادمی

نام های ایرانی

افلاطون

پسرانه، نام فیلسوف یونانی و پیرو سقراط و مؤسس فلسفه آکادمی

ترکی به فارسی

معادل ابجد

افلاطون

177

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری