معنی ارژن
لغت نامه دهخدا
ارژن. [اَ ژَ] (اِخ) (دشت...) ارزن. رجوع به ارزن شود.
ارژن. [اَ ژَ] (اِ) ارزن. ارزه. ارجن. ارجَنک. ارجان. درختی است با چوبی سخت که از وی کمان سازند. نوعی بادام کوهی است. درختچه ای از نوع بادام وحشی در نقاط خشک کوهستانی حوالی طهران و فارس. بادِم. تنگرس. تنگس. بیو. بیف. بخورک. قسمی از درخت بادام کوهی است که در غایت تلخی باشد و آنرا ارجن نیز خوانند و در دواها بکار برند و پوست او را بر کمان وبتوی تیر بپیچند و او را تور گویند و از چوب آن عصاسازند. (جهانگیری) (برهان). لکن از قطعه ٔ ذیل برمی آید که ارژن نوعی از میوه های خوردنی است:
هم از خوردنیها و هرگونه ساز
که ما را بیاید بروز دراز...
همان ارژن و پسته و ناردان
بیارد یک موبد کاردان.
فردوسی.
دی محتسبی ز راه بگذشت
بر دست گرفته چوب ارژن.
(از جهانگیری).
دشت ارژن
دشت ارژن. [دَ ت ِ اَ ژَ] (اِخ) ده مرکز دهستان دشت ارژن بخش کوهمره نودان شهرستان کازرون. سکنه ٔ آن 580 تن. آب آن از چشمه ٔ معروف به چشمه ٔ سلمان. محصول آنجا غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
دشت ارژن. [دَ ت ِ اَ ژَ] (اِخ) دشت ارجن. دشت ارزن. در سرزمین فارس نزدیکی شیراز قرار دارد، زمانی عضدالدوله برای صید بدانجا رفته بود و متنبی (شاعر عرب) را گفت که شعری درباره ٔ آنجا بگوید. متنبی قصیده ای سرایید که مصراع ذیل از آن است:
سقیا لدشت الارزن الطوال.
(از معجم البلدان) (از برگزیده ٔ مشترک یاقوت، ترجمه ٔ محمدِ پروین گنابادی).
مرغزار دشت ارژن برکنار بحیره ٔ ارژن است و بیشه ای است و معدن شیر، طول آن ده فرسنگ در عرض یک فرسنگ. (از فارسنامه ٔ ابن البلخی) (از نزهه القلوب). || نام یکی از دهستانهای بخش کوهمره نودان شهرستان کازرون. این دهستان در مشرق بخش واقع است، ومنطقه ٔ آن کوهستانی و جنگل زار و در وسط کوههای مزبور باطلاق دشت ارژن قرار گرفته و راه شوسه ٔ شیراز به کازرون از وسط دهستان کشیده شده. هوای آن معتدل مایل به سردی است. آب مشروب و زراعتی آن از چشمه سارها تأمین میشود. محصولات آن عبارت از غلات و حبوب است. این دهستان از 4 آبادی بنام دشت ارژن، عبدوئی، کلانی و میان کتل تشکیل شده. نفوس آن در حدود 3000 تن است. مرکز دهستان قریه ٔ دشت ارژن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
صمغ ارژن
صمغ ارژن. [ص َ غ ِ اَ ژَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) صمغ عربی. رجوع به صمغ عربی شود.
فارسی به انگلیسی
Gum Arabic
فرهنگ معین
(اَ ژَ) (اِ.) درختچه ای از دسته بادامی ها از تیره گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است. گونه ای از آن در فارس خصوصاً در دشت ارژن و کوه های بختیاری روییده می شود، بخورک.
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) درختچه ای از دسته بادامیها از تیره گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است و در نقاط خشک و کوهستانی اطراف تهران و کرج و ارتفاعات 1300 متری و جنگلهای طالش میروید. گونه ای از آن در فارس خصوصا در دشت ارژن و کوه های بختیاری روییده میشود بخوراک.
نام های ایرانی
پسرانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام سالار مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ پهلوی
نوعی درخت بادام کوهی
فرهنگ عمید
درختچۀ بادام کوهی با میوۀ تلخ و چوب سخت و راست که از چوب آن عصا درست کنند و در نواحی کوهستانی و خشک میروید،
حل جدول
واژه پیشنهادی
بادام کوهی
معادل ابجد
1251