معنی آژنگ

فرهنگ عمید

آژنگ

چین و چروکی که در چهره یا بین دو ابرو به دلیل پیری یا خشم پیدا شود: بزرگواری و کردار او و بخشش او / ز روی پیران بیرون همی‌برد آژنگ (فرخی: ۲۰۹)، هرکجا بیندم از دور کند / چهره پرچین و جبین پرآژنگ (ایرج‌میرزا: ۱۹۲)،


آژنگ ناک

چین‌خورده، چین‌وچروک‌دار، پرچین‌وچروک،

فارسی به انگلیسی

آژنگ‌

Seam, Wrinkle

لغت نامه دهخدا

آژنگ

آژنگ. [ژَ] (اِ) چین. شکن. شکنج. انجوغ. نَوَرد. ترنجیدگی که بر اندام افتد از خشم یا پیری و یا بیماری:
بماندستم چون فنگ در این خانه و دلتنگ
ز سرما شده چون نیل سر وروی پرآژنگ.
حکاک.
دلی را پر از مهر دارد سپهر
دلی پر ز کین و پرآژنگ چهر.
فردوسی.
چو کاوس دژخیم دیگر نیا
پرآژنگ رخ، دل پر از کیمیا.
فردوسی.
تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار
بداندیش را چهره بیرنگ دار.
فردوسی.
بگفت این و بیرون شد از پیش اوی
پر از خشم جان و پرآژنگ روی.
فردوسی.
ز گرگان بیامدسوی راه بُست
پرآژنگ رخسار و ناتندرست.
فردوسی.
پرآژنگ شد روی پور پشنگ
ز گفتار اغریرث آمدْش ننگ.
فردوسی.
به نزدیک شیروی رفت آن دو مرد
پرآژنگ رخسار و دل پر ز درد.
فردوسی.
رخ شاه ایران پرآژنگ شد
وز آن کار دشمن دلش تنگ شد.
فردوسی.
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن.
فردوسی.
نه بخشایش آرد بکس بر نه مهر
دژآگاه دیوی پرآژنگ چهر.
فردوسی.
بیامد نهم روز بوزرجمهر
پر از آرزو دل، پرآژنگ چهر.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پر داغ و درد
پرآژنگ رخ، لب پر از باد سرد.
فردوسی.
ز پاسخ پرآژنگ شد روی شاه
چنین گفت کو دور مانَد ز راه.
فردوسی.
برفتند یکسر پرآژنگ چهر
بیامد برِ شاه بوزرجمهر.
فردوسی.
بزرگواری و کردار او و بخشش او
ز روی پیران بیرون همی برد آژنگ.
فرخی.
آنکه چون روی بخوارزم نهاد، از فزعش
روی لشکرکش خوارزم درآورد آژنگ.
فرخی.
ترا چشم درد است و من آفتابم
ازیرا ز من رخ پرآژنگ و چینی.
ناصرخسرو.
زی تو آید عدو چو نصرت یافت
کرده دل تنگ و روی پرآژنگ.
ناصرخسرو.
پرآژنگ رخ داد پاسخ تورگ
که گر کوچکم هست کارم بزرگ.
اسدی.
رخ شاه از انده پرآژنگ شد
ز کرده پشیمان و دلتنگ شد.
اسدی.
آن دم که بدم جوان و مویم شبه رنگ
صد حور بدی بدامنم درزده چنگ
اکنون که شدم پیر و برخ پرآژنگ
از من زن و فرزند همی دارد ننگ.
ازرقی.
ای زمین گوهر، شد روی من از آتش دل
همچو آبی که بر او باد وزد از آژنگ.
سنائی.
چون چشم ترکان ودل بخیلان تنگ است و چون روی کریمان بی آژنگ. (مقامات حمیدی).
هیچ آژنگی نیفتد بر رخت
تازه ماند این شباب فرخت.
مولوی.
|| گرِه. خم:
ز بس اندیشه کردن گشت دلتنگ
رخش بی رنگ و پیشانی پرآژنگ.
(ویس و رامین).
چندین آژنگ نامیدی را در پیشانی مه آرید آن چوب خشک اگرآژنگ نامیدیها پرده بر پرده بر پوست او افتاده است اما چون فصل بهار می آید تازگیش میدهیم. (کتاب المعارف).
- آژنگ در ابرو آوردن، چین به ابرو افکندن. شکن در ابرو آوردن. (زمخشری). خم بابرو آوردن.
|| انقباض. گرفتگی:
چنین گفت با مادر اسفندیار
که نیکو زد این داستان هوشیار
که پیش زنان راز هرگز مگوی
چو گوئی سخن بازیابی بکوی...
پر آژنگ و تشویر شد مادرش
ز گفتن پشیمانی آمد برش.
فردوسی.
|| کیس که در جامه افتد. || موج خرد که در آب پدید آید. || (اِخ) در بعض فرهنگهابه آژنگ معنی نگارخانه ٔ مانی داده اند و بیت ذیل را مثال آورده اند:
ز بس جادوئیها و فرهنگ او
بدو بگرویدند و آژنگ او.
ولی کلمه ٔ آژنگ ظاهراً مخفف ارژنگ و ارتنگ باشد.


آژنگ چهر

آژنگ چهر. [ژَ چ ِ] (اِخ) لقب رادبرزین:
همان نیز چون قارن و برزمهر
دگر رادبرزین آژنگ چهر.
فردوسی.


آژنگ ناکی

آژنگ ناکی. [ژَ] (حامص مرکب) صفت و چگونگی آژنگ ناک. شکن، شکنج، چین، نورد، انجوغ گرفتگی. چین خوردگی. || انقباض. || تشنج. || کیسی.


آژنگ ناک

آژنگ ناک. [ژَ] (ص مرکب) شکن، شکنج، چین، نورد، گره، انجوغ دار. ترنجیده. چین خورده. کیس. || مواج. || منقبض. گرفته.


آژنگ گرفتن

آژنگ گرفتن. [ژَ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب) چین، شکن، شکنج، گره، انجوغ پیدا کردن. ترنجیدن. نورد پیدا کردن. منقبض شدن. متشنج گشتن. تقلص.

حل جدول

آژنگ

گره اخم

اخم


ابراهیم آژنگ

موسیقی دان دوران قاجار ملقب به ایراهیم ویولونی

موسیقیدان دوران قاجار ملقب به ایراهیم ویولونی

فرهنگ معین

آژنگ

چین و شکن روی پوست، گره، خم، چروکی که در جامه افتد، موج کوچک. [خوانش: (ژَ) (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

آژنگ

چروک، چین، شکنج، گره، ماز

فرهنگ فارسی هوشیار

آژنگ

شکن، ترنجیدگی، چین


آژنگ ناکی

کیفیت و حالت آژنگ ناک. چین خوردگی، انقباض، کیسی.

معادل ابجد

آژنگ

1071

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری