معنی ‌سرانگشتی

لغت نامه دهخدا

سرانگشتی

سرانگشتی. [س َ اَ گ ُ] (ص نسبی) درخور سرانگشت. مناسب سرانگشت. || (اِ مرکب) نام یکی از اقسام آش آرد است. (برهان) (رشیدی) (آنندراج):
گرچه بخشید بیفزای تو سیمای سمن
به سرانگشتی ما شکل گل نسرین داد.
بسحاق اطعمه.
سرانگشتی آن طفل نادیده کام
که بغرا سرانگشتیش کرد نام.
بسحاق اطعمه.
|| حنایی که بر سرهای انگشت دست و پا بندند. (برهان) (آنندراج). رنگ حنا و برنگ سرانگشتان که پیش از این مرسوم زنان بود. (از یادداشت مؤلف).
- حساب سرانگشتی، با سرانگشت حساب کردن.


حساب سرانگشتی

حساب سرانگشتی. [ح ِ ب ِ س َ اَ گ ُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حساب هوائی. حساب عقود انامل. رجوع به ترکیبات حساب و حساب عقود انامل شود.

فرهنگ عمید

سرانگشتی

چیزی که با سرانگشت انجام می‌شود،
[عامیانه، مجاز] ساده و آسان: حساب سرانگشتی،
چیزی که بر سر انگشت کنند، مانند انگشتانه،
(اسم) [قدیمی] نوعی آش که گلوله‌های کوچکی از خمیر آرد گندم شبیه سرانگشت در آن می‌ریزند،

حل جدول

‌سرانگشتی

نوعی آش آرد


سرانگشتی

نوعی شمارش بدون کاغذ و قلم


نوعی آش آرد

‌سرانگشتی


نوعی حساب و کتاب

سرانگشتی


نوعی شمارش بدون کاغذ و قلم

سرانگشتی

انگلیسی به فارسی

tally

محاسبه سرانگشتی


rule of thumb

حساب سرانگشتی


Rough Cut Capacity Planning (RCCP)

برنامه ریزی سرانگشتی ظرفیت


finger computing

محاسبه ی سرانگشتی


Rule of Thumb

قانون سرانگشتی، قاعده ای که بیشتر مبتنی بر تجربه می باشد تا مبتنی بر تئوری دقیق.

معادل ابجد

‌سرانگشتی

1041

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری