معنی یک خودمانی
حل جدول
یه
خودمانی
صمیمی و بیتکلف
صمیمی
صمیمی، بی تکلف
اهسته خودمانی
یواش
ورم خودمانی
پف
بوسه خودمانی
ماچ
لغت نامه دهخدا
خودمانی. [خوَ / خ ُ دِ] (ص نسبی) محرم. مقابل بیگانه. خودی.
فرهنگ عمید
[عامیانه] مانند خودی، بیتکلف،
(قید) با حالتی به دور از تکلف: خودمانی حرف میزد،
فرهنگ معین
(خُ دِ) (ص نسب.) خودی، خصوصی، بی تعارف و تکلف.
فارسی به عربی
الیف، بسیط، عائلی، عارف، عمیق، مالوف
فرهنگ فارسی هوشیار
محرم، خودی
فارسی به آلمانی
Eingeweihte (m) (f), Mitglied (n), Andeuten, Familiär, Familiär, Geläufig, Innig, Intim, Stimmungsvoll, Vertraut, Vertraut
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشنا، محرم، خودی،
(متضاد) بیگانه، غریبه، نامحرم، بیتکلف، خودحال، یکرنگ،
(متضاد) متکلف، صمیمی، صمیمانه، بیتکلفانه، خودحالانه،
(متضاد) رسمی، خصوصی، محرمانه، انتیمشدن، بیریا شدن،
(متضاد) متکلف بودن
واژه پیشنهادی
آرام-آروم-
معادل ابجد
741