معنی یک بار

یک بار
معادل ابجد

یک بار در معادل ابجد

یک بار
  • 233
حل جدول

یک بار در حل جدول

لغت نامه دهخدا

یک بار در لغت نامه دهخدا

  • یک بار. [ی َ / ی ِ] (ق مرکب) دفعه ٔ واحد. یک هنگام. (ناظم الاطباء). یک دفعه. یک نوبت. یک کرت:
    چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار
    گرم ز دست به یک بار برنمی گیرد.
    سعدی.
    صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را
    نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی ؟!
    ؟
    || یک دفعه و ناگهان. به یک باره. یک باره. به یک بارگی. (یادداشت مؤلف). کره. دفعه. تاره. مره. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن).
    - به یک بار، یک باره. یک بارگی. ناگهان: یک سال چون بر این آمد نصر احمد، احنف قیس دیگر شده بود در حلم. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

یک بار در فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

یک بار در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ یکدفعه مقابل دوبار، یکمرتبه دفعتا واحدتا، بی خبر غفلتا:. وتا چندکرت این معنی اورا عادت شودتاناگاه یکبارش ببندد وبکشند. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید