معنی یکپارچه

فرهنگ عمید

یکپارچه

یک‌تخته، فاقد شکاف یا فاصله: دیوار را آینه‌ای یکپارچه پوشانده بود،
(قید) [مجاز] همگی، به‌تمامی: مردم یکپارچه شعار می‌دادند،

فارسی به انگلیسی

یکپارچه‌

Connected, Consistent, Conterminous, Incorporated, Integral, Monolith, Monolithic, Single, United, Entirely

لغت نامه دهخدا

یکپارچه

یکپارچه. [ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ] (ص مرکب) یک پاره. یک لخت. یک تخته. (یادداشت مؤلف). یک قطعه. یک جزء. رجوع یه یک پاره شود. || جامد. صلب. || کلان. || (ق مرکب) یک بارگی و یک دفعه. (ناظم الاطباء).

فارسی به عربی

یکپارچه

عمود


دکل یکپارچه

ساریه


یکپارچه (سرتاپا)

مِنْ (قمَِّ) الرّأس إلی أخْمَصِ القدم (أو القَدَمَین)

فرهنگ فارسی هوشیار

یکپارچه

یک جزء، یک قطعه

فرهنگ معین

یکپارچه

(~. چِ) (ص.) درست، تمام، کامل.

انگلیسی به فارسی

seamless

یکپارچه


monolith

یکپارچه


solid

یکپارچه

فناوری اطلاعات

monolithic

یکپارچه

برق و الکترونیک

Unified

یکپارچه

معادل ابجد

یکپارچه

241

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری