معنی یکدفعه

حل جدول

یکدفعه

ناگهانی،اتفاقی،یکباره


یکباره و یکهو

یکدفعه، ناگهان

ضرب المثل فارسی

لغت نامه دهخدا

هدمة

هدمه. [هََ م َ] (ع اِ) باران سبک. || یکدفعه باران. || یکدفعه از مال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).


اهضوبة

اهضوبه. [اُ ب َ] (ع اِ) یکدفعه از باران بزرگ قطره. ج، اهاضیب. (منتهی الارب). باران سخت و بزرگ قطره و باران پیوسته و دائم. ج، اهاضیب. (ناظم الاطباء).


بسر کشیدن

بسر کشیدن. [ب ِ س َ ک ِ / ک َ دَ] (مص مرکب) بر سر کشیدن یکدفعه. لاجرعه کشیدن. (غیاث) (آنندراج). یکباره نوشیدن:
جام داغی از جنون، عالی به سر خواهم کشید
در خمارم ساغر سرشار میباید مرا.
عالی (از آنندراج).
|| به روی سرکشیدن عبا و جامه. بر سر کشیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بر سر کشیدن و بر سر شود.
و رجوع به بسرکشیدن شود.


متفوق

متفوق. [م ُ ت َ ف َوْ وِ] (ع ص) برتر از دیگران. بالاتر از اقران خود: چون پدرش از این شیوه عاری بود پسر بدین تلبیات و تزلیقات در جنب او عالمی متفوق مینمود. (جهانگشای جوینی). || بچه که فواق فواق مکد شیر را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بچه ای که در یکدفعه بمقدار اند»، شیر نوشد و یا بمکد. (ناظم الاطباء). || آسوده حال با خوشی و خرمی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). || کسی که بمقداراندک شیر را در هر دفعه می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تفوق شود.

گویش مازندرانی

یک دفه

یکدفعه – به طور ناگهانی – ناگهان – یک بار

فرهنگ فارسی آزاد

سهره

سَهْرَه، یکبار بخواب نرفتن- یکدفعه نخوابیدن و بیدار ماندن


لاجرعه

لاجُرعَه، بی جرعه یعنی یکباره و یکدفعه سرکشیدن (نه جرعه جرعه)،

فرهنگ فارسی هوشیار

دفعه

یک نوبت، یکبار یکباره، ناگهان، بدون خبر، فوراً، یکدفعه


یک مرتبه

ناگهان یکباره ‎ یکدفعه ناگهان بغتا، (صفت) ساختمانی که فقط دارای یک طبقه باشد.


یک بار

‎ یکدفعه مقابل دوبار، یکمرتبه دفعتا واحدتا، بی خبر غفلتا:. . . وتا چندکرت این معنی اورا عادت شودتاناگاه یکبارش ببندد وبکشند.


کاج

درختی است که دارای برگهای باریک و دراز، تنه آن راست و ستبر می باشد و چون برگهای آن یکدفعه نمی ریزد همیشه سبز است


علم شنگه

پارسی است الم شنگه داد و فریاد (اسم) شلوغی همهمه. داد و بیداد: این چه علم شنگه ایست خ اگر دست از این جهود بازی و کولی گری برنداری و امیدوارم بیایند پوزه بندت بزنند. یا علم شنگه راه انداختن. داد و فریاد کردن همهمه بر پا کردن: برای خالی نبودن عریضه سگهای زیر بازارچه هم یکدفعه به جان هم افتاده و غوغا و علم شنگه ای بر پا کردند.

معادل ابجد

یکدفعه

189

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری