معنی یونس

لغت نامه دهخدا

یونس

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن ابی فروه. رجوع به یونس (ابن محمدبن کیسان...) شود.

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن عبدالرحمان قمی. از مشهورترین محدثان شیعی مذهب است. وی بارها به ایفای اعمال حج و عمره موفق گردید و به سال 208 هَ. ق. در مدینه ٔ منوره درگذشت. گویند به دست خود 1000 جلد کتاب نوشته است که مهم ترین آنها: علل الحدیث، اختلاف الحدیث، الجامع الکبیر است. (از قاموس الاعلام ترکی). و ابن الندیم می نویسد: وی از اصحاب موسی بن جعفر علیه السلام و از موالی آل یقطین بود. علامه ٔ زمان خویش به شمار می رفت و صاحب تصنیفات بسیار درباره ٔ مذهب شیعه بود. از جمله ٔ کتب اوست: کتاب علل الاحادیث. کتاب الصلاه. کتاب الصیام. کتاب الزکاه. کتاب الوصایا و الفرائض. کتاب جامعالاَّثار. کتاب البداء. (از ابن الندیم). مرحوم اقبال آشتیانی می نویسد: یونس بن عبدالرحمان از بزرگترین رجال شیعه واز مصنفان مشهور این طایفه است که در عهد خلافت هشام بن عبدالملک (105-125 هَ. ق.) تولد یافته و از معاصران حضرت صادق و امام موسی کاظم و از وکلا و خواص امام علی بن موسی الرضا بوده و قریب به سی کتاب در مواضیع مختلف از جمله در باب امامت و رد بر غُلات تألیف داشته و او را شیعه در آن عصر مانند سلمان فارسی در عصر حضرت رسول می شمردند. یونس بن عبدالرحمان و اصحاب او یعنی یونسیه را هم مخالفین شیعه از مشبهه می شمارند. (از خاندان نوبختی ص 82). و رجوع به الفرق بین الفرق صص 52-53 و مقالات اشعری ص 35 و ابن ابی الحدید ج 1 ص 295و رجال کشی صص 301-311 و رجال طوسی صص 311-312 شود.

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن سلیمان بن کردبن شهریار، معروف به یونس کاتب. از فرزندان هرمز و کاتب و شاعر و در علم موسیقی استاد بود. در مدینه بزرگ شد و سکنی گزید. در تجارت به شام مسافرت کرد و ولیدبن یزید (پیش از رسیدن به خلافت) از او دعوت کرد و مقدم او را گرامی داشت و پس از رسیدن به ولایت نیز او را پیش خود فراخواندو پس از قتل او یونس دوباره به مدینه برگشت و در آنجا در حدود سال 135 هَ. ق. درگذشت. او نخستین کسی است که در زبان عربی قوانین موسیقی را تدوین کرد و کتابی درباره ٔ «اغانی » و صاحبان آن اغانی تألیف کرد که اصفهانی درباره ٔ آن گفته است: آن اصلی است که موردعمل قرار می گیرد و مرجع احکام موسیقی است. (از اعلام زرکلی). پدرش سلیمان نام داشت و مکنی به ابوسلیمان و از مردم فارس بود. وی را کتب مشهوری است در اغانی و مغنیان. و گویند ابراهیم ماهان پدر اسحاق موصلی فن غنا را از او اخذ کرده و از کتب اوست: کتاب مجرد یونس. کتاب القیان. کتاب النغم. (از فهرست ابن الندیم).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن عبیدبن دینار عبدی بصری، مکنی به ابوعبداﷲ یا ابوعبید. از حافظان حدیث و از ثقات و خود از یاران حسن بصری و از مردم بصره بود. ذهبی او را یکی از اعلام الهدی وصف کرده است. و بزرگان آل عباس جنازه ٔ او را بر گردن خود حمل کردند. او در حدود 200 حدیث دارد و به سال 139 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی). مؤلف صفهالصفوه می نویسد: وی از محدثان بود و سخنانی پندآمیز ازاو نقل کرده اند، از جمله در هنگام مرگ به دو پای خود نگریست و گریست. سبب گریه را از وی پرسیدند. گفت من پاهای خود را در راه خدا برنداشتم. حسان از قول سعیدبن عامر گوید: یونس گفت: «میزان پرهیزکاری و تقوای مرد را در هنگام سخن گفتن از کلام او درک می کنم ». یونس به قول انس بن مالک استناد می جست و حدیث های بسیاری از حسن و ابن سیرین و عطاء و عکرمه و جز آن روایت کرد و به سال 139 هَ. ق. و به روایتی به سال 134 هَ.ق. درگذشت. (از صفهالصفوه ج 3 صص 222-228). و رجوع به عقدالفرید فهرست ج 3 و عیون الاخبار فهرست ج 2 و 3 و تاریخ الخلفاء ص 180 و البیان و التبیین فهرست ج 3 شود.

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن عطیه ٔ حضرمی قاضی، مکنی به ابوکثیر. از فقیهان بزرگ و از نجیب زادگان حضرموت در مصر بود. مدت یک سال و هفت ماه قضای آنجا را داشت. سیوطی او را در شمار مجتهدان بزرگ و پیشوایان آورده است. مرگ وی به سال 86 هَ. ق. بود. (از اعلام زرکلی).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن حبیب الضبی، مکنی به ابوعبدالرحمان. امام نحویان بصره در روزگار خویش بود و محضر او مجمع اهل ادب و نحو و تحقیق و مرجع رفع مشکلات ادیبان و نحویان بود. سیبویه ازمحضر او کسب علم کرده و در کتاب خود از او روایت دارد و نیز کسایی و فراء و ابوعبیده و ابوزید انصاری وجز آنان و همچنین فقها از محضر او استفاده کرده اند.او در عربیت شیوه ها و قیاسهایی داشت که مخصوص خودش بود. وی را تألیفات سودمند بسیاری بود که از آن جمله است: 1- معانی القرآن (بزرگ). 2- معانی القرآن (کوچک). 3- کتاب اللغات. 4- کتاب النوادر. 5- کتاب الامثال. وی به سال 80 هَ. ق. به دنیا آمد و به سال 182 هَ. ق. در 102سالگی درگذشت. (از معجم الادباء ج 19 ص 67). حلقه ٔ درس او به بصره بود. طلاب علم و اهل ادب و فصحای اعراب و وفود بادیه از راههای دور به خدمت او شتافتند. من [ابن ندیم] به خط عبداﷲبن مقله خواندم که از ابوالعباس ثعلب روایت کرده است. عمر یونس از صد درگذشت و به سبب پیری از کار افتاده بود و به سال صد و هشتادوسه درگذشت و در عمر خود زن نکرد و سریه نیز نگزید و همت او جز در طلب علم و محادثه ٔ رجال علم صرف نشد. (از فهرست ابن الندیم ص 63). و رجوع به روضات الجنات ص 272 و ابن خلکان ج 2 ص 603 و فهرست عقدالفرید و فهرست البیان و التبیین و فهرست الموشح و اعلام زرکلی شود.

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن محمدبن منعهبن سعدبن قیس، ملقب به رضی الدین اربلی. پدر شیخ عمادالدین ابوحامد محمد و کمال الدین ابوالفتح موسی، از مردم اربل بود. به موصل عزیمت کرد ودر خدمت ابن خمیس کعبی جهنی علم فقه آموخت و بسیاری از کتابها و مسموعاتش را از وی شنید، آنگاه به بغدادرفت و در مدرسه ٔ نظامیه در محضر ابن بزاز به تحصیل وتکمیل فقه پرداخت و آنگاه دوباره به موصل برگشت و از طرف امیر زین الدین مأمور تدریس در مسجد او شد. وی در آن مسجد به تدریس و تحقیق و مناظره و فتوا آغاز کرد و گروه بیشماری از طلاب به محضر او گرد آمدند و نیز دو پسر خود وی (شیخ عمادالدین و کمال الدین) به کسب علم از حضور او پرداختند. یونس بن محمد تا هنگام مرگ (سال 576 هَ. ق.) در موصل اقامت کرد و به همان کار علمی اشتغال داشت. (از تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 607).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن مودود (شمس الدین) بن ملک عادل محمدبن ایوب، ملقب به مظفرالدین و معروف به الملک الجواد. از امیران دولت ایوبی به شمار می رفت و مردی کریم و بخشنده و در عین حال ساده و گول بود. خُدّام وی به مردم ستم می کردند و او اهمیت نمی داد. در سال 635 هَ. ق. پس از مرگ «الکامل » به اتفاق نظر اکثر شاهزادگان در دمشق والی شد. درهای خزانه را گشود و همه ٔ جواهر واموال را پراکنده کرد. در سیاست کشور درماند و اطرافیانش از او منزجر شدند. وی می گفت: مرا با ملک چه کار؟! سگ و باز شکاری در نزد من از کشورداری عزیزتر است ! مردم سنجار بر او شوریدند و او پس از فرار و گرفتاری سرانجام به سال 641 هَ. ق. به دست الملک الصالح «اسماعیل » صاحب دمشق خفه گردید. (از اعلام زرکلی).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن یوسف بن مساعد مخارقی، معروف به یونس شیبانی. پیشوای فرقه ٔ یونسیه بود که بدو منسوبند. وی مردی زاهد و از مردم ده قنیه (از نواحی ماردین) بود و به سال 530 هَ. ق. در آنجا به دنیا آمد و به سال 619 هَ. ق. در همانجا درگذشت. شعر می گفت و خود و پیروانش به بیخردی و یاوه گویی متهم بودند. (از اعلام زرکلی). یکی از شیوخ طریقه ٔ یونسیه بود و کراماتی بدو منسوب است و در سال 619 هَ. ق. در زادگاه خویش قنیه وفات کرد و مرقد او زیارتگاه است. (یادداشت مؤلف).

یونس. [ن ُ] (اِخ) مالکی، ملقب به شرف الدین. صاحب «الکنز المدفون و الفلک المشحون » که به جلال الدین سیوطی منسوب است. و نیز کتاب «الجواهر المصون » از اوست. وی از شاگردان شمس الدین ذهبی (متوفای سال 748 هَ. ق.) بود و در حدود سال 770 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی). کتاب «الکنز المدفون و الفلک المشحون » از اوست که برخی آن را به غلط به جلال الدین سیوطی نسبت داده اند. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 196).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن محمدبن کیسان، ملقب به ابوفروه. جد او ابوفروه از موالی عثمان خلیفه بود. او در مدینه بزرگ شد.سپس کاتب عیسی بن موسی برادرزاده ٔ سفاح گشت. و با ابن المقفع و بشاربن برد و حماد راویه و دیگر ادبا و شعرا آمیزش داشت. آنان گرد هم می آمدند و شراب می خوردندو شعر می گفتند و یکدیگر را هجو می کردند. و همه از نظر دینی متهم به زندقه بودند. سید مرتضی شریف گفته: یونس کتابی در معایب عرب و عیوب اسلام به زعم خود نوشت و آن را نزد پادشاه روم برد و از وی پول گرفت. مرگ وی در حدود سال 150 هَ. ق. بود. (از اعلام زرکلی).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن حسین بن علی بن محمدبن زکریا، ذوالنون زبیری واحی (یا الواحی) مصری شافعی. فاضل بود و به حدیث و فتوا اشتغال داشت. وی به سال 755 هَ. ق. در قاهره به دنیا آمد و به سال 842 هَ. ق. در همانجا درگذشت. وی کتاب «ردع الجهال عن اشرف العمال » را تألیف کرد و به استفتا درباره ٔ حوادث سخت حریص بود و چندان از فتواها گرد آورد که اگر آنها را تألیف می کرد از پنج مجلد بیشتر می شد، از این روی ابن فهد او را ابوالفتاوی نامید. (از اعلام زرکلی).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن حسن مصری. از متصوفان بود و کتاب «غایات السرائر و آیات البصائر» از اوست که به سال 896 هَ. ق. از تألیف آن فراغت یافت. (از اعلام زرکلی).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن عبدالمجیدبن علی بن داود هذلی، ملقب به سراج الدین و معروف به ارمنتی. قاضی و عارف به فقه و ادبیات بود. در ارمنت به سال 644 هَ. ق. به دنیا آمد و نخست در قوص و سپس در قاهره به تحصیل فقه پرداخت. و آنگاه به قضای اخمیم و بهنسا و بلبیس و سرانجام قوص رسید. دارای فضایل اخلاقی بود و به سال 725 هَ. ق. درقوص به سبب گزیدن مار درگذشت. مردی خوش محضر بود و تألیفاتی دارد، از آن جمله است: 1- المسائل المهمه فی اختلاف الائمه. 2- الجمع و الفرق. (از اعلام زرکلی).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن عبداﷲبن محمدبن مغیث، معروف به ابن صفار و مکنی به ابوالولید. قاضی اندلسی و از مردم قرطبه بود و به سال 338 هَ. ق. متولد شد و از متصوفان و دانشمندان حدیث است. در بطلیوس و حومه ٔ آن قضاوت داشت و از آن پس خطیب جامعالزهراء شد. هشام بن محمد مروانی خلیفه به سال 419 هَ. ق. او را در قرطبه مقام قضاوت و وزارت داد ولی سرانجام تنها به شغل قضا اکتفا کرد تا به سال 429 هَ. ق. درگذشت. تصنیفاتی دارد که از آن جمله است: 1- الموعب، در شرح الموطاء. 2- فضائل المنقطعین الی اﷲ عز و جل. 3- التسلی عن الدنیا بتأمیل خیر الاَّخره. 4- الابتهاج بمحبه اﷲ تعالی. 5- التیسیر و التسبیب و الاختصاص و التقریب. 6- فضائل المتهجدین. اشعاری شیوا درباره ٔ زهد و مانند آن نیز دارد. (از اعلام زرکلی).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن حبیب بن عبدالقاهربن عبدالعزیز. از راویان بود و احادیثی از آن حضرت (پیغمبر) روایت کرده. وی به سال 267 هَ.ق. در مدینه درگذشت. (از ذکر اخبار اصبهان ص 345).

یونس. [ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر، واقع در 24000گزی جنوب شهر ملایر، کنار خاوری راه شوسه ٔ ملایر به بروجرد. سکنه ٔ آن 593 تن. آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). نام محلی کنار راه ملایر و بروجرد، میان سامن و چوقانی، در 404هزارگزی تهران. (یادداشت مؤلف).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن ابراهیم وفراوندی. ابن ندیم در الفهرست ذکر او کرده است. او راست: «الشافی فی علوم القرآن » و «الوافی فی العروض و القوافی ». (از معجم الادباء چ مصر ج 20 ص 68).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن یونس بن عبدالقادربن احمد اثری رشیدی شافعی. از مردم رشید مصر و ستاره شناس بود و به علم حدیث اشتغال داشت. آثاری دارد که از آن جمله است: 1- غایهالسول فی شرح العشره فصول. 2- تحفه اهل المعرفه بفضائل یوم عرفه. 3- الدرر فی مصطلح اهل الاثر. 4- تحفه اهل النظر، که شرح کتاب اخیر است. 5- عمدهالرائض فی علم الفرائض.6- المقاصد السنیه بشرح فرائض الرحبیه. وی پس از سال 1020 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی). مؤلف در یادداشتی مرگ او را سال 1011 هَ. ق. ضبط کرده است.

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن احمد محلی ازهری کفراوی شافعی، معروف به یونس مصری. فقیه بود و به علم حدیث اشتغال داشت. در محلهالکبرای مصر در سال 1029 هَ. ق. به دنیا آمد و در همانجا و سپس در الازهر به تحصیل پرداخت. آنگاه به سال 1070 هَ. ق. به دمشق رفت و از محضر برخی از علمای آنجا کسب علم کرد و پس ازآن در جامع اموی تدریس حدیث را به عهده گرفت و به سال 1120 هَ. ق. در دمشق درگذشت. (از اعلام زرکلی).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن بدران بن فیروزبن صاعد شیبی قرشی حجازی الاصل، مکنی به ابوالولید و معروف به جمال الدین مصری. قاضی القضاه دمشق. وی در سال 555 هَ. ق. در مصر به دنیا آمد و از سلفی و جز وی دانش آموخت و در شام وکالت سلطنتی را بر عهده گرفت و پس ازآن در امینیه و عادلیه به تدریس پرداخت و به نمایندگی از سوی الملک العادل نزد خلیفه و پادشاهان روم و کشورهای شرق رفت. کتاب «الام » شافعی را تلخیص کرد و درباره ٔ فرائض تصنیفاتی دارد. پس از مرگ الملک العادل به سال 619 هَ. ق. از طرف الملک المعظم به قاضی القضاتی شام رسید و به سال 623 هَ. ق. در دمشق درگذشت و در خانه ٔ خود به خاک سپرده شد. (از اعلام زرکلی).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن خلیل یا شیخ یونس بن خلیل. او راست: «معیار الاخبار و الاسرار» در تصریف، به زبان ترکی. (از یادداشت مؤلف).

یونس. [ن ُ] (اِخ) غیثاوی. خطیب جامع جدید به دمشق. او راست: رساله فی القهوه و تحریمها. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یونس بن عبدالوهاب... شود.

یونس. [ن ُ] (اِخ) خوارزمشاه. یونس بن تکش خان بن الب ارسلان بن اتسزبن محمدبن نوشتکین. بعد از انهزام برادر درسال 568 هَ. ق. به پادشاهی نشست و رشیدالدین وطواطدر مدح او شعر سروده است. (از تاریخ گزیده ص 492).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن عبدالقادر رشیدی اشری. او راست: تحفه اهل المعرفه بفضائل یوم عرفه. (از یادداشت مؤلف).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن ابی عمر اصفهانی، معروف به یونس اصفهانی. از محدثان بود و احادیثی از آن حضرت روایت کرده است. (از ذکر اخبار اصبهان ص 354).

یونس. [ن ُ] (عبری، اِ) به معنی کبوتر است. (از قاموس کتاب مقدس).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن محمد، معروف به قَسْطَلّی و مکنی به ابوولید. شاعر فحل اندلسی و از مؤلفان و نویسندگان بود. به سوی مشرق رفت و کاتب برخی از والیان شد. یونس ازمردم دیه قسطله بود که از دیه های الجزیره الخضراء است و به سال 576 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن بُکَیْربن واصل شیبانی، مکنی به ابوبکر. مورخ و از حافظان حدیث و از مردم کوفه و از مصاحبان جعفربن یحیای برمکی بود. یافعی و ذهبی او را صاحب «المغازی » دانسته اند. مرگ یونس به سال 199 هَ. ق. بود. (از اعلام زرکلی).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن سالم بن یونس خیاط قرشی.از مخضرمین و از شاعران عصر بنی امیه و بنی عباس و شاعری نغزگوی و ظریف و هجوسرا بود. به وسیله ٔ عبداﷲبن مصعب بن زبیر به درگاه مهدی خلیفه رسید و شعر خود را بر وی خواند. پدر وی نیز شاعر بود و یونس عاق پدر بودو در حق یکدیگر شعرها دارند. روزی در محضر پدر و یاران وی این چند شعر برخواند تا او را به خشم آورد:
یا سائلی مَن ْ أنا أو مَن ْ یناسبنی
انا الذی ما له اصل و لا نسب
الکلب یَختال ُ فخراً حین یُبصرُنی
فَالکلب ُ اکرَم ُ مِنی حین َ ینتسب ُ...
لو قال لی الناس طرّاً انت الاسنا
لم یشططِ الناس فی هذا و لاکذبوا.
(از معجم الادباء ج 20 صص 67-68).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن عبدالاعلی بن موسی بن میسره، الصدفی، مکنی به ابوموسی. یکی ازاعاظم فقیهان شافعی و از اصحاب امام شافعی و از اهالی مصر بوده، فقه و حدیث و دیگر علوم را از امام شافعی فراگرفته و از وی روایت کرده است. در علم قرائت نیز متبحر بوده است. یونس به سال 170 هَ. ق. متولد شد و به سال 264 هَ. ق. درگذشت. و رجوع به تاریخ ابن خلکان ج 2 صص 605-606 و اعلام زرکلی (یونس صدفی) شود.

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن عبدالوهاب بن احمدبن ابی بکر عَیثاوی شافعی. فقیه بودو لقب مفیدالطالبین و خطیب المسلمین یافت. او را تألیفاتی است که از آن جمله است: 1- الجامع المغنی لاولی الرغبات، در فقه شافعی. 2- شرح العنایه. 3- شرح الورقات. 4- تصحیح الغایه. 5- توضیح التصحیح. 6- دیوان خطبه ها. یونس شعر نیز می سرود ولی در زبان ضعیف بود. وی در دمشق به سال 976 هَ. ق. درگذشت. تولد او نیز به سال 898 هَ. ق. در همین شهر بود. (از اعلام زرکلی).

یونس. [ن ُ] (اِخ) نام سوره ٔ دهم از قرآن مجید، پیش از سوره ٔ هود و پس از سوره ٔ توبه. و خود دارای 109 آیه است و در مکه نازل شده و با این آیه آغاز می شود: الَّر تلک آیات الکتاب الحکیم. (یادداشت مؤلف).

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن متی. ذوالنون. (دهار) (مجمل اللغه). نام پیغمبری که به تازی ذوالنون نیز گویند. (از ناظم الاطباء). نام پیغامبری از بنی اسرائیل که پس از سلیمان (ع) بر اهل نینوی مبعوث شدو بی فرمان از میان قوم برفت و برای این ترک اولی ماهی نون او را بیوبارید و چهل روز در شکم ماهی بماند و سپس توبه کرد و خدای تعالی توبه ٔ او برآورد و نافرمانی او ببخشید و از شکم ماهی رهایی داد. به همین سبب او را ذوالنون و صاحب الحوت لقب داده اند که به معنی خداوند ماهی و همدم ماهی باشد و در قرآن کریم بدین دولقب از وی یاد شده است. (یادداشت مؤلف). خداوند وی را مأمور فرمود که رفته برضد نینوی نبوت نماید (هنگام سلطنت یربعام دوم یا در سال 825 ق.م.). آن حضرت بسیار ساعی بود که از این مأموریت استعفا دهد. برای فرار سوار کشتی شد اما به طوفان عظیمی مبتلا و به خواهش خودش به دریا انداخته شد و ماهی عظیمی وی را بلعید و پس از سه روز به ساحلی که محتملاً به صیدون نزدیک بود افکند. و دوباره مأموریت یافت و به نینوی رفت و به هدایت قوم پرداخت، ولی به سبب تأثیر نکردن تبلیغش متأثر و منفعل شد و در نتیجه خداوند لطف خود دوباره از او بازگرفت. عموم مفسرین او را نخستین پیغمبر قانونی دانسته اند که از مدتها پیش از مأموریت نینوی در اسرائیل نبوت نموده است. (از قاموس کتاب مقدس). ناصرخسرو درباره ٔ قبر یونس نوشته است: چون از زیارت آن موضع [کوهی که در نزدیکی شهر طبریه قرار دارد] برگشتم به دیهی رسیدم که آن را کفرکنه می گفتند و جانب جنوب این دیه پشته ای است و بر سر آن پشته صومعه ای ساخته اند نیکو و دری استوار بر آنجا نهاده و گور یونس نبی علیه السلام در آنجاست. (سفرنامه چ دبیرسیاقی ص 22): ماینبغی لعبد أن یقول أنا خیر من یونس بن متی. (حدیث نبوی، صحیح مسلم ج 7 صص 101-102).
یکی یعقوب بِن اسحاق و دیگر یوسف چاهی
سیم ایوب پیغمبر، چهارم یونس متی.
منوچهری.
یونس به بطن ماهی و یوسف میان چاه
موسی میان تیه و محمد میان غار.
امیرمعزی.
من ز بلخ آن چنان شدم به سرخس
به بلا و عنا و حسرت و هم
که گنه کار یونس بن متی
به سوی نینوی ز ساحل یم.
سنایی.
مستغرق نعیم وی اند اهل هنگ و هوش
از غم نجات یافته چون یونس از نهنگ.
سوزنی.
ازدلو یوسفی بجهد آفتاب و چشم
بر حوت یونسی به تماشا برافکند.
خاقانی.
چون ماهی ار بریده زبانی دلت به جاست
دل در تو یونس است زبان دان صبحگاه.
خاقانی.
ماهی چو صدف گرش فروخورد
چون یونسش از دهان برافکند.
خاقانی.
چون یوسف از دلو آمده در حوت چون یونس شده
از حوت دندان بستده بر خاک غبرا ریخته.
خاقانی.
گفت پیغمبر که معراج مرا
نیست از معراج یونس اجتبا.
مولوی.
وقت است خوش آن راکه بود ذکر تو مونس
ور خود بود اندر شکم حوت چو یونس.
سعدی.
قضا نقش یوسف جمالی نکرد
که ماهی گورش چو یونس نخورد.
سعدی (بوستان).
نینوی بر کنار دجله نهاده اند، دورش شش هزار گام است و مشهدیونس پیغمبر در قبلی آن شهر است و از شهر تا آن مشهد هزار گام است بی کم و زیاد. (از نزههالقلوب ج 3 ص 106).
- یونس در (اندر) دهان ماهی شدن، کنایه از رفتن روز و آمدن شب باشد. (برهان) (آنندراج):
یونس اندر دهان ماهی شد
همچنان مونس الهی شد.
سعدی.
قرص خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهان ماهی شد.
سعدی (گلستان).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و قاموس کتاب مقدس و تاریخ گزیده صص 58-59 شود.

یونس. [ن ُ] (اِخ) ابن احمدبن رسته مغازلی، مکنی به ابوالحسن. شیخی ثقه و از محدثان بود و به سال 321 هَ. ق. درگذشت. (از ذکر اخبار اصبهان ص 346).

فرهنگ عمید

یونس

دهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۰۹ آیه،

حل جدول

یونس

نام اصلی میرزاکوچک خان

نام اصلی میرزاکوچکخان

پیامبری در شکم ماهی

نام اصلی میرزا کوچک خان

نام های ایرانی

یونس

دخترانه و پسرانه، کبوتر، نام پسر امتای، یکی از پیامبران بنی اسرائیل، نام سوره ای در قرآن کریم

فرهنگ فارسی آزاد

یونس

یُونُس Jonah، یا یونان ملقب به ذوالنون یکی از انبیای بنی اسرائیل بودند که احتمالاً در قرن نهم قبل از میلاد می زیستند و درحکایت ایشان آمده که در یک سفر از یافا از کشتی به دریا میرفتند و یک ماهی بزرگ ایشان را می بلعد و آنحضرت را سه روز (برحسب عهد عتیق) در شکم خود نگهداشته و بعد در ساحل صیدون بر زمین میگذارد (لازم است برای درک معانی حقیقی این حکایت و رموز دریا و ماهی به لوح مبارک حضرت عبدالبهاء که در اول جلد نهم مائده آسمانی درج شده مراجعه گردد)، حکایت ظاهره حضرت یونس در «کتاب یونس» که قسمتی از عهد عتیق را تشکیل میدهد درج شده است،

یُونُس، نام سوره ده قرآن است که مکیّه می باشد و صد و نه آیه دارد،

معادل ابجد

یونس

126

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری