معنی یون

لغت نامه دهخدا

یون

یون. [ی َ وَ / یو] (اِخ) نام پسر یافث. (ناظم الاطباء). رجوع به یونان شود.

یون. (اِخ) ناحیه ای به خراسان بزرگ: پادشایی است [به خراسان] خرد اندر شکستگی ها و کوههای آن را یون خوانند از پس ناحیت سکیمشت و دهقان او را پاخ خوانند و قوتش از امیر ختلان است و ازآن ناحیت نمک خیزد. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 100).

یون. [] (از لاتینی، اِ) ماه قیصری، اول آن مطابق است با اول حزیران ماه رومی و بیست وپنج خردادماه جلالی و سیزدهم ژوئن ماه فرانسوی. (یادداشت مؤلف).

یون. (اِخ) قسمت آسیای صغیر یونان قدیم: چوب سدر که استعمال شده، آن را از محلی آورده اند که کوه نامیده می شود. مردمان ایبرناری این چوب را آوردند. از مملکت بابل، کری و یون تا شوش آنها را آوردند... تزیینات برجسته ٔ قصر از یون آورده شده... ستونهای مرمر که در اینجا به کار رفته از شهری است که اهالی یون و سارد آنها را آورده اند... صنعتگران که در این قصر کار کرده اند... بابلی ها و یونی ها... از این آجرها ساختند. (از ایران باستان ج 2 ص 1605).

یون. (اِ) فلس و فلوس. (ناظم الاطباء) (برهان). فلس. (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری):
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزد
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم.
خاقانی.
با نص حدیث و نظم قرآن
یونی نرزد حدیث یونان.
خاقانی.
|| نمد و نمدزین. (ناظم الاطباء) (از برهان). نمدزین. (فرهنگ اوبهی) (صحاح الفرس) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از آنندراج). غاشیه ٔ زین. (یادداشت مؤلف). نمدزین باشد. (لغت فرس اسدی):
مرکب غزو ورا کوه منی زیبد زین
پرده ٔ خان ختا زین ورا زیبد یون.
مخلدی (از لغت فرس اسدی).
از فتح و ظفر بینم بر نیزه ٔ تو عقد
وز فر و هنر بینم بر باره ٔ تو یون.
عنصری.
هیون چو جنگ برآورد و یون فکند بر او
به گوش جنگ نماید همی خیال دوال.
عنصری.
مر هزیمت را هم آنگه ایلک و رای از نهیب
این نهد یون بر هیون وآن پیل را پالان کند.
لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 38).
چو بر بالای میمون (؟) او به رزم اندر نهد یون او
بود فرخ فریدون او عدو ضحاک شوم اختر.
قطران (از انجمن آرا).
|| رنگ و لون. (ناظم الاطباء). رنگ و لون را هم گفته اند همچو آذریون که به معنی آذرگون است یعنی آتش رنگ. (برهان). گون. رنگ. لون: آذریون، آذرگون. زریون، زرگون. ظاهراً این کلمه مانند گون یا صورتی از گون به معنی مانند و مثل و شبیه است (یعنی ی به گاف یا بالعکس در آن مبدل شده است):آذریون (به رنگ آذر، مانند آذر)، همایون (به فر هما). (یادداشت مؤلف). || به نظر می آید چون علامت نسبتی باشد: گلزریون، گل زری، همایون، از همای. (یادداشت مؤلف).

یون. (اِخ) یونانی. قومی که در یونان می زیستند و خود کلمه ٔیونان را هم ایرانیان از همین کلمه گرفته اند و بر سرزمین آنها که هلاس باشد اطلاق کرده اند. (از فرهنگ ایران باستان صص 113-114).

یون. (ترکی، اِ) به معنی مطلق پشم استعمال شود. (انجمن آرا) (آنندراج). کلمه ٔ ترکی است، اوحدی آن را استعمال کرده است. (یادداشت مؤلف). به معنی پشم ظاهراً فارسی باشد، چه بزیون راکه سندس یا نوعی سندس است از مرغزی کنند که پشم نرم زیر موی بز است و بز معز و ماعز است. رجوع به تاج العروس ذیل کلمه ٔ سندوس شود. (یادداشت مؤلف). یونک.


پروتانه یون

پروتانه یون. [پْرو / پ ِ رو ن ِ] (اِخ) عمارتی در مدائن قدیم یونان که آتش مقدس آنجا بود و حکام پروتانس با مهمانان رسمی و اشراف در آن گرد می آمدند و غذا میخوردند.

فرهنگ عمید

یون

نمدزین،
غاشیه، روپوش: از فتح و ظفر بینم بر نیزۀ تو عقد / وز فرّ و هنر بینم بر دیزۀ تو یون (عنصری: ۳۴۳)،
پول خُرد،

اتم یا گروهی از اتم‌ها که به دلیل گرفتن یا از دست دادن الکترون دارای بار منفی یا مثبت هستند،

فرهنگ معین

یون

(اِ.) نمد زین، روپوش زین.

(یُ) [فر.] (اِ.) اتم یا گروهی از اتم های باردار است که یک یا چند الکترون از دست داده است.

حل جدول

یون

ذره باردار

نمد زین، ذره باردار

فرهنگ فارسی هوشیار

یون

فلس و فلوس

معادل ابجد

یون

66

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری