معنی یوخ

لغت نامه دهخدا

یوخ

یوخ. (ع اِ) این صورت را لیث آورده و معنی آن نگفته است و گفته است بر این بنا جز یوم نیامده است. (ازمنتهی الارب). یوم. (ناظم الاطباء). رجوع به یوم شود.


یوخمسن

یوخمسن. [یُخ ْ م َ س َ] (از ترکی، فعل) یُخ مسن. مرکب از یوخ فعل سلب ترکی و مسن کلمه ٔ مجعول: خبری یوخمسن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به یُخ مسن شود.


شمس

شمس. [ش َ] (ع اِ) آفتاب. مؤنث است. ج، شموس: کأنّهم جعلوا کل ناحیه منها شمسا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آفتاب و آن مؤنث است و مصغرش شُمیسه است. (از اقرب الموارد). ستاره ٔ تابان درخشان روز است. (از تعریفات جرجانی). آفتاب. (ترجمان القرآن ص 63). خورشید. (مهذب الاسماء). ام انوار السماء. ام سمامه. ام النجوم. بنت السماء. (مرصع). هور. خور. خورشید. مهر. شارق. شرق. آفتاب. شید. ذکاء. ذکا. بیضا. بوح. یوخ. لوح. جاریه. آف. چشمه. شیر. غزاله. لیو. عجوز. مهات. الاهه. بتیراء. اختران شاه. ابوقابوس. ارنه. ملک النجوم. پادشاه ستارگان. کالملک. قندیل ستاره ها. سلطان آسمان. و آن در فلک چهارم و خانه ٔ برج اسد است و شرف آن در نوزدهمین درجه ٔ حمل است. (یادداشت مؤلف):
بچگانمان همه ماننده ٔ شمس و قمرند
زآنکه همسیرت و همصورت هر دو پدرند.
منوچهری.
اذا طلعت فلا شمس و لا قمر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122).
شمس چون پیدا شود آفاق ازو روشن شود
مرد چون دانا شود دل در بَرَش دریا شود.
ناصرخسرو.
امتحان کردن نیاید در جوانمردی ترا
شمس را در روشنایی کس نکرده ست امتحان.
امیرمعزی.
من مه چارده بودم مه سی روزه شدم
نه شما شمس من و مهرسمایید همه.
خاقانی.
دوستانم قطب و شمس و نجم و بوالبدر و شهاب
رفته و من چون سها درگوشه تنها مانده ام.
خاقانی.
کوه را در هوانداشته اند
شمس را بر قمر ندوخته اند.
خاقانی.
چندان بمان که ماه نو آید عیان ز شرق
وز سوی غرب شمس تلالا برافکند.
خاقانی.
شمس ملک آمد و ظلال ملوک
عید گوهر شد و هلال تبار.
خاقانی.
شمس نزد اسد رَوَد مادام
روح سوی جسد رَوَد هموار.
خاقانی.
نه روح را پس ترکیب صورت است زوال
نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا.
خاقانی.
شمس در خارج اگرچه هست فرد
مثل او هم میتوان تصویر کرد.
مولوی.
سایه خواب آرد ترا همچون سمر
چون برآید شمس انشق القمر.
مولوی.
شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگرجمال محمد.
سعدی.
آنکه منظور دیده و دل ماست
نتوان گفت شمس یا قمر است.
سعدی.
- امثال:
شمع در پیش شمس نفروزد.
سنایی (از امثال و حکم).
- شمس زر، شمسه ٔ زر. تصویر آفتاب. خورشید از زر که روی حلقه ٔ کمربندها نصب می کردند:
بر میانشان حلقه ٔ بند کمرها شمس زر
زیر رانشان جمله زرین مرکبان راهوار.
فرخی.
- شمس فلک، خورشید. خورشید فلکی:
شمس فلک ز بیم اذاالشمس درگریخت
در ظل شمس دین که شود چاکر سخا.
خاقانی.
- عبدشمس، پدر قبیله ای که آفتاب را می پرستیدند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به عبد شود.
- قرص شمس، قرص خورشید. آفتاب:
مثال بنده و تو ای نگار دلبر من
به قرص شمس و به ورتاج سخت می ماند.
آغاجی.
رجوع به قرص شود.


طاهرزاده

طاهرزاده. [هَِ دَ] (اِخ) میرزاعلی اکبر صابر (تولد 1278 وفات 1321 هَ. ق.). وی یکی از شعرای توانا و بزرگ شروان است، و در قرن سیزدهم هجری در شهر شماخه تولدیافته، در هشت سالگی او را به یکی از مکاتب قدیمی سپردند. طرز تدریس این نوع دبستانها خواندن طوطی وار قرآن و کتاب بود، حتی اجازه ٔ نوشتن هم نمیدادند و این کودک هوشیار غلط بودن این اصول را دریافته نقاشی حروف می پرداخت ولی چه چاره که مکتب دار نادان اجازه نمیداد، حتی کار به زدن کودک منجر میشد و صابر در این باره حسب حال و شعری کودکانه ساخته است. چون بسن دوازده رسید وی را به مکتب سیدعظیم شروانی که یکی از شعرای نامدار آن زمان بود سپردند. سید مردی بصیر و واقف بود و آینده ٔ درخشان این کودک را هم از عهد خردی از ناصیه ٔ حالش خواند و در تعلیم و تشویق وی کوششی بسزا نشان میداد و برای تمرین و ورزش طبع او را واداشت که اشعار گلستان و غیره را نظماً به ترکی ترجمه کند چنانکه در ترجمه ٔ شعر «دیدم گل تازه چند دسته » گفته:
کوردیم نیچه دسته تازه گل لر
با غلانمش ایدی گیاه ایلن تر.
متأسفانه پدرش بسیار از این مرحله ها دور و در فکر کار و کاسبی بوده و پس از سه چهار سال تحصیل وی را به کسب و کار وادار کرد و شاید می ترسید که درس و بحث او را از راه راست بازدارد و فرزند دلبندش به ضلالت و گمراهی بیفتد و دین و ایمان از دستش برود، اما در اندرون آن خسته دل چیزی بود که وی را راحت نمی گذاشت و نمیتوانست آسوده و فارغبال به کسب و داد و ستد بپردازد و همه حواسش به شعر و تتبع در نظم و نثر معطوف بود و کار بجائی رسید که پدر بی خبر از حظ و لذت ادب و دانش به نکوهش فرزند هوشیار پرداخت و او را به جرم دانش طلبی اذیت و آزار میکرد و بالاخره دفتر اشعار و سفینه ٔ غزل او را تکه تکه کرد و دور انداخت این واقعه دل حساس شاعر جوان را آزرده ساخت و از کانون خانوادگی متنفر شد و عزم را جزم کرد که ترک میهن خود شروان بگوید و بهمراهی کاروان به خراسان برود چنانکه گوید:
من خلیل اﷲ عصرم، پدرم چون آزر
سفر از بابل شروان کنم انشأاﷲ
گر چه او دفتر اشعار مرا پاره نمود
وصله با طبع درافشان کنم انشأاﷲ.
امّا پدر زود از قضیه آگاه شد و وسایل برگرداندن او را از بین راه فراهم کرد بعد از این حادثه مراعات ذوق و سلیقه ٔ پدر و هم جنسانش را که در محیط زندگانی اکثریت داشتند، مصلحت دید و شروع به مرثیه گوئی و نوحه خوانی کرد و دردو ماه محرم و صفر در مجالس سوگواری مرثیه میخواند.از آن پس همه کس وی را دوست میداشت، محبوب پدر و ریاکاران دیگر واقع شد. شمعی بود که جمعی بدورش پروانه وار میگردیدند و نکته سنجی و لطیفه گوئی و بذله سرائی وی را بجان می خریدند و همه منتظر بودند که شماره های مجله ٔ ملانصرالدین هر چه زودتر منتشر شود تا چکامه های پر از لطافت و شوخی های نیشدار شاعر شیرین زبان را مطالعه کنند و محظوظ شوند، ادبا و نویسندگان عظام از لوازم عزت احترام در حق او کوتاهی نمیکردند، مخصوصاً استادش حاجی سیدعظیم شیروانی که خود یکی از شعرای نامدار بود فریفته ٔ وی شد. روزی با هم بدیدن دوستی که از سفر برگشته بود رفتند، وی ده عدد لیمو از چمدان درآورد و برسم ارمغان دو عدد به سید و یکی به صابر داد و تقاضای سرودن یک بیت مناسب حال کرد صابر گفت:
خمس شرابی سیده ساقی و یروب دیدی
صابر فقیر دُر، یترآ نجاق زکاه اونا
صابر از شعرای خیال پرست نبود، و در مدح و ذم کس شعر نمی سرود با اشخاص کاری نداشت بلکه هنر خودرا در راه اصلاح معایب جامعه و تهذیب اخلاق به کار میبرد چنانکه گوید:
شاعرم چونکه، وظیفه م بودر اشعار یازیم
گور دیگم نیک و بدی ایلریم اظهار یازیم
گونی پارلاق کونشی آغ، کیجه نی تار یازیم
کجی، کج اگر ینی، اگری، دوزی هموار یازیم.
نیه بس بویله برولدیرسن آقارو کوزیکی
یوقه بوآینه ده اگری گوریرسن اوزیکی
وی از مداحی و تملق متنفر بود و در جواب کسانی که می گفتند صابر در قصاید غرا پیاده است گوید من در سرودن قصاید متملقانه اقتدار ندارم، افتخارم بسرودن هجوهای مشتمل بر انتقادات اجتماعی میباشد:
شعر بر گوهر یک دانه ٔ ذی قیمت در
سالمارام وصف دروغ ایله اولی قیمتدن
دیه رم هجو سوزوم دو غرو، کلامم شیرین
اهل ذوقه ویژرم نشأه بوخوش شربتدن
وقتی به یکی از غزلهای دلنشین سید که ظاهراً در حق صابر ساخته بود نظیره ای بانامه ای بدو فرستاد نامه وقتی رسید که سید مشغول مطالعه ٔ خمسه ٔ نظامی بود. از خواندن نظیره غزل خویش چنان محظوظ شد که همان کتاب را بعنوان صله بدو ارسال داشته در پاسخ نوشت که جز این کتاب چیزی حاضر نبود که برایت صله بدهم هم این را بیادگار استادت نگاهدار.
غزل سید عظیم شروانی:
ای مه بیلورم فتنه ٔ دوران اولا جاقسان
ای قاشی هلالم مه تابان اولا جاقسان
نظیره ٔ صابر:
سن پیر جهاندیده سن ای سید سرکار
مندن چک الگسا ایله گیلن پیرایله گفتار
اولماز سگا قسمت دخی بو دولت دیدار
بوندان سوگراهجرمده جگرقان اولاجاقسان
عاشق بگابرمن کیبی زیبا کرک اولسون
مایل گله بربلبل شیدا کرک اولسون
سنده بوایشه صبر و شکیبا کرک اولسون
اما بیلورم صبر ایوی ویران اولاجاقسان
در بیست و دوسالگی بعزم زیارت خراسان بار سفر بست چنانکه گوید:
صابر شیدا که ترک شهر شروان ایلدی
بلبله بکزردی کیم میل گلستان ایله دی
مین اوچ یوزبرده (1301) هجرتدن شوکر میمون ایلی
آخر شوال ده عزم خراسان ایله دی.
یکچند در خراسان، سبزوار، نشابور، تربت حیدریه، تربت جام، خواف، سمرقند و بخارا سیاحت کرد و دست فروشی را ممر معاش خود قرار داد، و در خلال این احوال در نواحی خراسان مرض وباظهور کرد و صابر ناچار به شماخه بازگشت، و پس از چندی باز به عزم زیارت کربلا از شماخه بیرون آمد و به عتبات عالیات تشرف جست ضمناً اشعار گوناگون و نوحه ها هم می سرود در همدان از میزبان خود جویای احوال شهر شد و در این باره گوید:
دیدی آزایسه ده بوشهر ده سایر مخلوق
لیک دباغ ایله صباغ ایله ایشک چو قدر
پس از مراجعت از کربلا بار دیگر به خراسان رفت و مصمم شد که در مرو و عشق آباد رحل اقامت افکند ولی در همین اوقات نامه ٔ سوزناکی از مادر بخط برادرش به او رسید که باعث فسخ عزیمت وی گردید، و در نتیجه بوطن خود بازگشت و تأهل اختیار کرد و در عرض پانزده سال صاحب هشت دختر شد و عائله ٔ بزرگی تشکیل داد و برای تحصیل معاش بصنعت صابون پزی پرداخت و بندرت به شعرو شاعری می گرایید و گاه بگاه با عباس صحّت و محمد طراح دو شاعر هم مسلک و دو یار جانی خود ملاقات میکرد و در سال 1913 م. با فریدون بک کوچولینسکی که یکی از معارف پروران بود آشنائی یافت و در خلال این احوال در اثر دائر شدن مجله ٔ انتقادی و فکاهی ملانصرالدین میدان وسیعی برای این مرد سخنگوی تهیه شد چنانکه از شماره ٔ 4 سال اول مجله مزبور آثار دلکش و شیرین صابر به امضای «هوپ هوپ » در آن مجله دیده میشود. مشروطه ٔ ایران و قهرمانان آن زمینه ٔ خوبی برای او فراهم ساخت، آزادی و استبداد را موضوع مدح و ذم خویش کرد تا آنجا که فارسی زبانان هم بقرائت مجله ٔ ملانصرالدین راغب و طالب شدند، مدیر روشن ضمیر آن جلیل محمدقلی زاده هم یکی از مردمان آزادی خواه و غیرتمند آن عصر بود، از صابر برای مجله ٔ خود استفاده کرد و کمکهای بسیاری به وی نمود نوشته های شاعر اشکهائی در لفافه ٔ خنده یعنی هجوهای حقیقی و ملیح بود، اوضاع جامعه ٔ اسلام و سالوسان وریاکاران و زهدفروشان را بشدت بباد انتقاد می گرفت شخصیتها و طبقات برجسته را در آثار خود حیات جاویدانی می بخشید. عامیان خرافات پرست و زاهدان ریاکار و مقدس مآبان زهدفروش در حق وی بدگوئیها میکردند و او را به بابی گری و کفر و زندقه متهم میساختند و او همه ٔ این یاوه گوئیها را با خونسردی تلقی میکرد و در این باره سروده است:
اشهد باللّه العلی العظیم
صاحب ایمانم آشروانلی لار
یوق یکی بردینه یقینم منم
کهنه مسلمانم آشروانلی لار
شیعه ام، اما، نه بواشکالدن
سنی ام، اما نه بو امثالدن
صوفیم اما نه بو ابدالدن
حق سرون انسانم آشروانلی لار
امت مرحومه و مغفور ایله
امرده ام طاعت مزبور له
کفریمه حکم ایلمه یک زورایله
قائل قرآنم آشروانلی لار
صابر مجدد بزرگ ادبیات ترکی آذربایجانی است. وی اشعار را وسیله ٔ ستایش و تملق گوئی به این و آن قرار نداد و به روش مستقیم رآلیزم وحقیقت پرستی به اصلاح جامعه و انتقادات مؤثر پرداخت و طبع خلاق و مصور او به نقاشی و مجسم کردن عیوب معاصران در شکل و مقیاس بسیار برجسته و جالب توجهی آغاز کرد و با ریزه کاریهای بسیار دقیق و ظریف حقایق را برملا میساخت و مبتکر طرز ادا و شیوه ٔ بیان مخصوصی شد. وی طفل یکشبه ای بود که دوره ٔ صد ساله را پیمود و از افکار و از نویسندگان عصر خود قرنها پیش افتاد و در تشریح مسائل اجتماعی و سیاسی ید بیضا کرد و یکی از طرفداران جدی آزادی و حکومت مشروطه بود و در ریشه کن کردن استبداد همه را تحریض و ترغیب میکرد جرائد و مجلات وقت مانند: حیات، فیوضات، رهبر دبستان، ملانصرالدین، الفت، ارشاد، گونش، صدا، حقیقت، ینی حقیقت، معلومات، از نبوغ قلمی وی استفاده میکردند و با این وصف اواز دست هنرهای خویش فریاد میکرد چونکه هر یکی بدگرگونه ناشادش می داشتند چه از طعن و لعن عوام الناس و مردمان خرافات پرست برکنار نبود و حتی از دست عیال خود هم در رنج و عنا بود که مانند دشمن خانگی با وی سازگار نمی آمد. سرانجام بترک «هوپ هوپ » نام مستعار خود هم مجبور شد و آثار خود را بنامهای گوناگون: «دین دیره کی « »مرات » «فاضل » «آغلار کوله گن » «ابونصر شیبانی » امضا میکرد و بالاخره طعن و لعن جهال کار را بجائی رسانید که قصاب ها به بهانه ٔ بابی گری و کافری باو دنبه نمی فروختند که مایه عیش بوسیله ٔ شماعی به دست بیاوردپس ناچار کمابیشی طرز تعلیم نوین را بیاموخت و مدرسه ای به نام مکتب امید دائر کرد، ولی این کار هم چندان نگرفت و ناچار در سال 1910 م. عازم شهر بادکوبه شدو از اتفاقات نیک در اوایل قرن بیستم میلادی مختصر جنب و جوشی در بین مسلمانان شهر مزبور پیدا و جمعیت های خیریه ای مانند جمعیت نشر معارف، جمعیت نجات، و جمعیت سعادت با نظامنامه های مصوب، از طرف حکومت تأسیس شده بود و با جدیت مشغول نشر فرهنگ و تعلیمات اجتماعی در میان مسلمانان بودند، وقتی که صابر به باکو آمدجمعیت نشر معارف فرصت را غنیمت شمرد و وی را به معلمی شرعیات و زبان فارسی در مکتب جدیدالتأسیس قصبه ای موسوم به بالاخانه در نزدیکی باکو منصوب ساخت و اشعاری که وی در این دوره میسرود در سال پنجم مجله ٔ ملانصرالدین درج شده است. متأسفانه در سال 1911 م. وی سخت مریض شد و در نتیجه به شماخه، و از آنجا برای معالجه به تفلیس رفته هیأت تحریریه ٔ مجله ٔ ملانصرالدین مخصوصاً خود و خانم مدیر خوش منش و نیک فطرت آن لازمه ٔ معاونت و کمک را برای شفا یافتن او به کار بردند.
لیکن بهبود حاصل نشد و سرانجام به میهن برگشت و در 12 ایلول ماه 1912 درگذشت، این رباعی فارسی را در دم آخر سروده است:
راهم بدهید روبراه آمده ام
بر درگه حضرت اله آمده ام
بی تحفه نیامدم نه دستم خالی است
با دست پر از همه گناه آمده ام.
و صاحب ریحانه الادب آرد: میرزا علی اکبر طاهرزاده متخلص به صابر از مشاهیر شاعران قفقاز، در دهم ذیحجه ٔ 1278 هَ. ق. در شماخی که قصبه ٔ بلاد شیروان روسیه است متولد شده و در 28 رجب 1329 هَ. ق. درگذشته است شرح حال مختصر وی در آغاز کتاب هوپ هوپ نامه ٔ خود وی بدین سان آمده است: در هشت سالگی به مکتب رفته و بنوشتن درسهای خود شیفته بوده است لیکن از طرف معلم خود بجای تحسین مورد تنبیه واقع شده است و در این باره بزبان ترکی کودکانه گوید:
دوتدم اوروجی ایرمضاندا
قالدی ایکی گزلریم قازاندا
ملامداد و یوریازی یازاندا
و در دوازده سالگی به مکتب حاج سیدعظیم رفته و بفاصله ٔ دوسال که اندکی فارسی و ترکی فرا گرفته و به اصول کتابت آشنا شده است دیگر پدرش به درس خواندن وی راضی نشده و او را بهمراهی خود به تجارتخانه اش میبرده، لیکن صابر در آن حال نیز در اثر شوق فطری که داشته به خواندن و نوشتن حریصتر بود تا به تجارت و به همین جهت پدرش او را مورد ملامت قرار داد و کتاب شعرش را پاره کرد و او نیز تصمیم گرفت از مولد خود شماخی فرار کند و این قصیده را سرود:
من خلیل اﷲ عصرم پدرم چون آزر
سفر از بابل شروان کنم انشأاﷲ
گرچه او دفتر اشعار مرا پاره نمود
وصله با طبع درافشان کنم انشأاﷲ
سپس بهمراهی قافله ٔ خراسان عازم آن سامان بوده ولی پدرش پس از آگاه شدن از این سفر وی را از وسط راه بازگردانده است. آنگاه به سبب نوحه هائی که در مصیبت حضرت سیدالشهدا (ع) سروده است در نزد پدر و اهالی محبوبیت یافته است وقتی بهمراهی استاد خود حاج سیدعظیم بدیدار مسافری میرود و آن مسافر از ده دانه لیمو که با خود همراه داشته دو دانه به سید ویکی هم به صابر میدهد سید از صابر خواستار شعری در این موضوع میشود و او این بیت را میسراید:
خمس شرابی سیده ساقی و یروپ دیدی
صابر فقیر دوریتر آنجاق زکاه اونا
صابر در سال 1301 هَ. ق. در حدود بیست وسه سالگی به زیارت حضرت رضا (ع) عازم خراسان میشود و مدتی در مشهد و سبزوار و تربت حیدریه و بلاد ترکستان به سیاحت می پردازد و آنگاه به شماخی مولد خویش بازمیگردد و آهنگ سفر کربلای معلی میکند و هنگام ورود به همدان این شعرها را میسراید:
همداندا قونا غمدان خبرالدیم کی شیخ
هانسی مخلوق سیزون شهرده بیشک چوخدور
دیدی آزایسه ده بو شهرده سایر مخلوق
لیک دباغ ایله صباغ ایله ایشک چوخدور
صابر وقت خویش را صرف مدایح دروغین نکرده و بستایش ارباب قدرت و صاحبان سیم و زر نپرداخته است و در پاسخ کسانی که وی را در این باره به ناتوانی نسبت میداده اند گفته است: اگرچه در مدیحه گوئی دروغین بطمع پول قادر نیستم، لیکن در هجو صادق بسیار توانا هستم. و این اشعار را در این باره سروده است:
شعر بیرگوهر یکدانه ذی قیمتدور
سالمارام وصف دروغیله اونی قیمتدن
دبیرم هجو سوزوم دوغری کلامیم شیرین
اهل ذوقه ویررم نشأه بو خوش شربتدن
صابر هر موضوعی را موافق ذوق خویش می یافت درباره ٔ آن غزل و قطعه ومرثیه میگفت تا آنکه روزنامه ٔ ملانصرالدین را که در تفلیس انتشار یافت بهترین وسیله ٔ نشر افکار خویش دیدو نخستین شعری که در شماره ٔ چهارم آن روزنامه منتشرساخته است این انتقاد ملیح اوست که به امضای هوپ هوپ چاپ شده است:
سس سالما یاتانلا آییلار قوی هله یاتسون
یا تمشلاری راضی دگلم کیمسه او یاتسون
تک تک آییلان وارسه ده حق دادیمه
چاتسون من سالم اولوم جمله جهان باتسادا باتسون
ملت نیجه تاراج اولور اولسون نه ایشیم وار
دشمن لره محتاج اولور اولسون نه ایشیم وار...
و اشعار او نوعاً به طرفداری از رنجبران و فقرا مشتمل بر انتقادات ادبی و اجتماعی و هواخواهی از تمدن ایرانی و حمله بمسامحه ٔ اولیای امور بوده است. دیوان اشعار او که بزبان ترکی قفقازی و مشهور به هوپ هوپ نامه است نخستین بار در سال 1914 م. در بادکوبه چاپ شده است و چند سال پیش در تبریز نیز مجدداً به طبع رسیده است.
درباره ٔ حقیقت گوئی خود گوید:
شاعرم چونکه وظیفم بودور اشعار یازیم
گوردوگوم نیک و بدی ایله یم اظهار یازیم.
گونی پارلاخ گونشی آغ گیجه نی تاریازیم
کجی کج اگرینی اگری دوزی هموار یازیم
نیه بس بیله برلدیرسن آقاری گوزووی
یوخسابو آینه ده اگری گورورسن اوزووی
و در انتقاد از زناشوئی نامتناسب میان مرد باسواد و زن بیسواد گوید:
چاتلیورخان باجی غمدن اورکیم
قاوو شوب لاپ آجیقیمدن کوره کیم
نولا بیرایوده قویایدوزقره باش
ویر مییدو زمنی بوابلهه کاش
منکه دامنان باجادان با خمازدیم
سوکیمی هرطرفه آخماز ایدیم
هرزه هرزه دانشوب گرسه زدیم
ارنه شی اولاد غونی بیلمزدیم
اوتوروب آج کومه سینده آتامین
بیش دوشین حاضر ایدردیم آنامین
بیتلیور دوم نه نه مین باش یاخاسین
یا ما یاردوم بابامون چول چوخاسین
تیز دوروب صبح ساغاردیم اینکی
خان صنمدن دیلمزدیم کومگی
نه ایلیوردوم بزه گی یا دوزگی
داما دیواره یاخاردیم تزگی
آتام علاف بابام دولگرایدی
قارداشیم جولفاعمیم کار گرایدی
خان بی بیم فالچی ننم باغ تو خویان
بیزده حاشایوخودی بیراوخویان
ایویمزده واریدی هرنه دیسن
قاتیخ آیرانیله قایماق نه یسن
نه بیلوردوخ نه زهیرماردی کتاب
بیزاولان ایوده هاچان واریدی کتاب
بوسبوتون گل کیمی انسانلاردیق
نه معلم و نه درس آنلاردیق
دفترین آندراقالمش سوزینی
ایشیدوب گورمش ایدیک یوزینی
بویله بیرتربیه لی ایوده مدام
بسله دوزمن کبیی بیرسروخرام
وای اوگوندن که منی آدایلدوز
ایله بیلدوزده کی دلشادایلدوز
منده ساندیم که دونوپ بخبتوره
گیدروم بیرنفر انسانه اره
نه بیلوم بیله ده انسان واریمیش
شکل انساندادا حیوان واریمیش
ار اوخورموش دایاز ارمیش دا آتام ؟!
اردگل مهلک آزارمش ده آتام
اردگل شاعر یمیش خانه خراب
فکری یازماخ اوخوماخ شغلی کتاب
سالدوز آخرده یامان حاله منی
اره ویر دوزده بوقفاله منی
گاه یازور گاه اوخویور گاه دانشیر
گونده بیرهرزه کتابنان تانشیر
گاه گیدور فکره برلدیر گوزونی
محواولور ایله گی بیلمر اوزونی
صبح اولنجا گیجه لردار غاکیمی
یاتمیور قیرقیر ایلور قارقاکیمی
گاه دابیر یاتسارا وقتنده اگر
چکمیور یوخلادیقی بیراوقدر
غفلهً بیرده گورورسن که دورور
یاندیروب لامپانی چیلاق اوتورور
باشلیور یاتدیقی یرده تزه دن
اوخویوب یازماتایرده تزه دن
بیله اوت اولماز آتام بیله الو
ات دگل یالفی دگل لودی بولو
گاه گورورسن که میزاوسته سخیلور
باخیرام حالینه قلبم یخلور
بیرقارانداش بیرایکی پاره کاغاذ
اوقدر چکمیر اولور قاره کاغاذ
خبرینی شرینی قانمیر بوکیشی
یور ولوب بیرجه اوساغیر بوکیشی
بیزیم ایوده باخاسان هر طرفه
طاقچه یه بوقچه یه یا کیم ارفه
گوره جک سن بوتون اشکافدا کاغاذ
کاسه دانیمچه ده بوشقابدا کاغاذ
یغیلوب داغ کیی هر یاندا کتاب
ایوده دهلیزده هریاندا کتاب
دیورم آی کیشی بیرگل اوزووه
بونه ایشدور آکل اولون گوزووه
بوعمل ایتیدی سنی خانه خراب
پوللارون دوندی بوتون اولای کتاب
اوخودو قجاگو زوون قاره سنی
اپارورتاپ باشوون چاره سنی
پولی گیدیر تاب وتوانون داگیدیر
اوسته لیک بیرقوری جانون داگیدیر
کسب و کارندان الون چیخدی اوسان
اراولان یرده گوروم یوخ اولاسان
در استبداد محمدعلی شاه قاجارگوید:
مولدائی سالمادی ایل دیل بوغازا
عیبی یوخ گرچه قویدلدوخ لوغازا
یاز بواعلانمیده بیرکاغاذا
آچمشام «ری » ده گینش بیر مغازا
چون اوجوز قیمته هر شیئی ساتیرام
آی آلان مملکت ری ساتیرام
مغازامدا تاپلوز هرجوره زاد
جام رأیت کی تخت قباد
گرچه بازایمی ایتمکده کساد
سعی ایدور بیر پاره ایرانلی نژاد
لیک من باخمیورم هی ساتورام
آی آلان مملکت ری ساترام
نه گرکدور منه بیر بونجه امور
که ایده قلبمی بی حسن حضور
باباما ویرمدی ال «آبک شور»
دگلم ناخلف و نابشعور
«قصر شیرین » اثر کی ساتورام
آی آلان مملکت ری ساتیرام
ایستمم نوری قرانلوق سویورم
ملک ایرانی دومانلوق سویورم
بوشیلوب شهری یابانلیق سویورم
بسدی شهلک داخی خانلوق سویورم
«سبزوار» ایله «میامی » ساتورام
آی آلان مملکت ری ساتیرام
ایستمم نوری قرانلوق سویورم
ملک ایرانی دومانلوق سویورم
بوشیلوب شهری یامانلیق سویورم
بسدی شهلک داخی خایلوق سویورم
«سبزوار» ایله «میام » ساتورام
آی آلان مملکت ری ساتیرام
سوزبنیم ایوبنیم اسرابینم
عرض و ناموس بینم عاربنیم
مال بنیم مصلحت کار بنیم
ساتیرام دولت قاجار بنیم
کیمه نه دخلی که من شی ساتیرام
آی آلان مملکت ری ساتیرام
شاه مشروطه پناه اولماق ایسه
ایل قویان وضعله شاه اولماق ایسه
گوش بر امر سپاه اولماق ایسه
شاه اولوب همدم آه اولماق ایسه
خان اولوب نوش ایلیوب می ساتیرام
آی آلان مملکت ری ساتیرام.
(از ریحانه الادب ج 3 صص 10- 13).

حل جدول

یوخ

نه، خیر به ترکی


حرف نفی آذری

یوخ

معادل ابجد

یوخ

616

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری