معنی یم

یم
معادل ابجد

یم در معادل ابجد

یم
  • 50
حل جدول

یم در حل جدول

  • دریای عرب
فرهنگ معین

یم در فرهنگ معین

  • (یَ) [ع.] (اِ.) دریا.
لغت نامه دهخدا

یم در لغت نامه دهخدا

  • یم. (ضمیر) ضمیر شخصی متصل فاعلی اول شخصی جمع: می بریم، بردیم، بیاوریم، آوریم. توضیح بیشتر ...
  • یم. [ی َ] (ضمیر) (از: ی + م ضمیر) ضمیر شخصی متصل اول شخص مفرد در حالت فاعلی، مخصوص فعلهایی که ماده ٔ مضارع آنها به الف یا واو ختم شده باشد، مانند می گشایم، بگویم. (از یادداشت مؤلف). || ضمیر متصل به معنی «م » که به آخر اسم هایی که با الف و یا واو تمام شده اند درمی آید، مانند عصایم و گیسویم. (ناظم الاطباء). ضمیر «م » است که در حالت اضافه مانند همه ٔ کلمه های مختوم به مصوتهای «الف » و «و»، یایی برای ظهور کسره ٔ اضافه به آخر مضاف افزوده می شود، مانند: عصای «من »، گیسوی «من »، که در «ام » می شود: عصایم، گیسویم. توضیح بیشتر ...
  • یم. [ی َم م] (ع اِ) دریا و در استعمال فارسی به تخفیف آید. (از آنندراج). دریا و دریای بی نهایت عمیق. (ناظم الاطباء). دریا. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). بحر. یَمَم. ج، یُموم. (یادداشت مؤلف). دریا. ج، یموم، ایمام. (مهذب الاسماء). دریایی که ساحل آن دیده نشود. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان). دریایی که ژرفای آن دانسته نشود، به عربی بحر است، و یم نام سریانی آن است و برخی گویند هر دریا و آب جمعشده را گویند. (از الجماهر ص 140). توضیح بیشتر ...
  • یم. [ی َم م] (ع مص) به دریا انداخته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || فروگرفتن دریا کناره را. (منتهی الارب). || غالب شدن دریا مر ساحل را و برآمدن بر آن. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • یم. [ی َ] (اِخ) صورتی از جم که جمشید باشد. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 188 و 193 و 201 شود. توضیح بیشتر ...
  • یم. [ی َ] (از ع، اِ) یَم ّ. دریا. (ناظم الاطباء):
    تا درگه او یابی مگذر به در کس
    زیرا که حرام است تیمم به لب یم.
    رودکی.
    بیشماری همه چون ریگ همی بخشد مال
    راستی گویی دارد به یمین اندر یم.
    فرخی.
    ز بیم ناوک و تیغش همی نیاید خواب
    پلنگ را در کوه و نهنگ را در یم.
    فرخی.
    کف او را نتوان کردن مانند به ابر
    دل او را نتوان کردن مانند به یم.
    فرخی.
    ور تو گویی که دل او چو یم است این غلط است
    که در آن ماهی و مار است و در این جود و کرم. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

یم در فرهنگ عمید

فرهنگ فارسی هوشیار

یم در فرهنگ فارسی هوشیار

فرهنگ فارسی آزاد

یم در فرهنگ فارسی آزاد

  • یَمّ، دریا، رود یا نهر بزرگ مثل نیل (در سوره های طه و قَصَص)، کبوتر، مار (جمع: یُمُوم)،. توضیح بیشتر ...
  • یَم، جهت، طرف، پهلو و نزدیک مِن یَمِی: از طرف من، از جانب من،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید