معنی یل سیستان

حل جدول

یل سیستان

رستم


یل

پهلوان، تن پوش زنانه، شجاع و دلیر

تن پوش زنانه

شجاع و دلیر

پهلوان، تن پوش زنانه، شجاع، دلیر

لغت نامه دهخدا

یل

یل. [ی َ] (اِ) تاج خروس. (ناظم الاطباء).

یل. [ی َ] (ترکی، اِ) جامه ٔ نیم تنه ٔ زنان. نیم تنه ٔ زنانه، و امروز این کلمه بیشتر در روستاها مستعمل است. قسمی جامه ٔ کوتاه زنان که فقط نیمه ٔ تن را می پوشید: یل من یراق می خاد. (یادداشت مؤلف).

یل. [ی ُ] (اِ) نوعی کرجی دراز و باریک سریعالسیر با پاروزنان بسیار. (یادداشت مؤلف). نوعی قایق.

یل. [ی َ] (ص، اِ) شجاع و دلیر و پهلوان و مبارز و جنگجوی پر زور و قوت. (ناظم الاطباء). شجاع و دلیر. (آنندراج). شجاع و دلاور و بهادر و پهلوان را گویند. (برهان). مرد مبارز. (لغت فرس اسدی). پهلوان و دلاور را گویند. (فرهنگ جهانگیری):
گر این هفت یل را به چنگ آوریم
جهان پیش کاووس تنگ آوریم.
فردوسی.
بیامد سوی کاخ دستان فراز
یل پهلوان رستم سرفراز.
فردوسی.
مگر پور دستان سام یلی
گزین نامور رستم زابلی.
فردوسی.
به روز نبرد آن یل ارجمند
به تیغ و به تیر و به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پای و دست.
فردوسی.
جایی که برکشند مصاف از پی مصاف
وآهن سلب شوند یلان از پس یلان.
فرخی.
حاجت آمد به معاونت یلان غور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 115).
از آن ده دلاور یل نامدار
که سالار بد هریکی بر هزار.
اسدی.
یلی شد که در خم خام کمند
گسستی سر ژنده پیلان ز بند.
اسدی.
چو عهد عدو جرم آفاق تیره
چو تیغ یلان روی مریخ احمر.
ناصرخسرو.
بخاستند یلان سپاه تو هریک
چو طوس و نوذر و گرگین و بیژن و میلاد.
مسعودسعد.
هر کجا هست در اسلام یکی مهتر چیر
هر کجا هست در اسلام یکی سرور یل.
امیرمعزی.
در رزم یلان پی نبردند
در بزم سران پی کلاهند.
خاقانی.
ای خدیو ماه رخش، ای خسرو خورشیدچتر
ای یل بهرام زهره، ای شه کیوان دها.
خاقانی.
کو آن سپه کشیدن و توران شکستنش
یال یلان و گردن گردان شکستنش.
خاقانی.
سحرگهی که یلان تیغ برکشند چو صبح
به عزم رزم کنند از برای کینه یساق.
خاقانی.
فلسفی مرد دین مپندارید
حیز را جفت سام یل منهید.
خاقانی.
چهل پنجه هزاران مرد کاری
گزین کرد از یلان کارزاری.
نظامی.
یلان کماندار و نخجیرزن
غلامان باترکش و تیرزن.
سعدی.
چو شد رایت گرد یزدی پدید
یل زوده از اصفهان هم رسید.
نظام قاری.
|| تناور و جسیم و قوی و توانا و زوردار. (ناظم الاطباء). || رهایافته و آزادشده و مطلق العنان و بر سر خود گذاشته شده. (ناظم الاطباء). رهاکرده شده و به سر خود گردیده و مطلق العنان را گویند. (برهان). یله و رهاکرده ومطلق العنان. (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ اوبهی).یله. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یله شود. || اسبی که در فراخی چرا می کند. (ناظم الاطباء). || چیزی را گویند که از چیزی آویخته باشند. || چیزی که از چیزی برآمده باشد. (برهان). || دلی که از غم و اندیشه فارغ باشد. (ناظم الاطباء) (برهان). دل فارغ از غم و اندیشه بود. (فرهنگ جهانگیری). || سود و فایده. (ناظم الاطباء).


یل اوبار

یل اوبار. [ی َ اَ / اُو] (نف مرکب) (از: یل + اوبار، ماده ٔ مضارع اوباریدن یا اوباشتن به معنی بلعیدن و افکندن) یل شکار. یل افکن. که پهلوانان را بر زمین زند و شکست دهد. و در اینجا به مناسبت «نهنگ » و تشبیه «سنان »بدان به کام فروبرنده ٔ یل. بلعنده ٔ یل:
سر خنجرش ابر خونخوار بود
سنانش نهنگ یل اوبار بود.
اسدی.

فرهنگ عمید

یل

پهلوان، دلیر، دلاور، مبارز: بیامد سپه سربه‌سر بنگرید / هزاروصدوشصت یل برگزید (فردوسی: ۸/۲۱۳)، بیامد سوی کاخ دستان، فراز / یل پهلوان رستم سرفراز (فردوسی۲: ۱/۴۹۰)،

نوعی نیم‌تنۀ سادۀ زنانه،

فرهنگ فارسی هوشیار

یل

دلیر، دلاور، پهلوان، مبارز

فرهنگ معین

یل

(یَ) (ص.) پهلوان، دلاور. ج. یلان.

ترکی به فارسی

یل

سال

معادل ابجد

یل سیستان

621

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری