معنی یللی
لغت نامه دهخدا
یللی. [ی َ ل َ لی / ی َل ْ ل َ لی] (اِ) بانگ و فریادی که در حالت مستی و یا هنگام رسیدن خبر خوش می نمایند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که در وقت مستی و سماع و ذوق می گویند. (آنندراج):
از غم ایام رستم یللی.
مولوی.
داد مطرب دف به دستم یللی
بالی از تو عهد بستم یللی.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- از صبح تا شام یللی زدن، بی مقصود و بی کاری گشتن. (یادداشت مؤلف).
- یللی تللی، (از اتباع) ول گشتن. عاطل روزگار گذراندن. با زدن و کردن صرف می شود.
- یللی تللی زدن، ول و بیکار گردیدن. بیر و بیکار گشتن. (یادداشت مؤلف). وقت تلف کردن.عمر را به بطالت گذرانیدن. بیکارگی و تنبلی و تن آسانی کردن.
- یللی تللی کردن، وقت یا عمر به بیهوده و عبث گذاشتن. (یادداشت مؤلف).
- یللی وا کردن (وا کرد)، ترک شهوات نفسانی کردن. (ناظم الاطباء). ورق گردانی عیش و عشرت. (آنندراج):
چرخ هرچند به کامت گردد
ساغر عیش مدامت گردد
نخوری بازی سرخ و زردش
بر حذر از یللی وا کردش.
سعید اشرف (از آنندراج).
- امثال:
هرچه به یللی آمد به تللی می رود. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ عمید
حل جدول
از ادات بی اعتنایی و سرخوشی.
فریاد شادی و بی خیالی
از ادات بی اعتنایی و سرخوشی
بیگاری و تنبلی
یللی
فریاد شادی و بی خیالی
یللی
وقت تلف کردن
یللی
از ادات بی اعتنایی و سرخوشی.
یللی
از ادات بی اعتنایی و سرخوشی
یللی
فرهنگ معین
وقت تلف کردن، عمر را به بطالت گذراندن، بیکارگی و تنبلی و تن آسانی کردن. [خوانش: (یَ لَ) (اِ.) (عا.)]
یللی تللی کردن
(~. تَ لَُ. کَ دَ) (مص ل.) ولگردی و هرزه گردی کردن، عمر را به بطالت گذرانیدن.
فرهنگ فارسی هوشیار
شخص بی قید و بی بند و بار
فرهنگ عوامانه
از ادات بی اعتنایی و سرخوشی است.
معادل ابجد
80