معنی یراعه

فرهنگ معین

یراعه

گول و بد دل، شترمرغ ماده، بیشه نشیب، نیستان - ناک، کرم شب تاب. [خوانش: (یَ عَ یا ع ِ) [ع. یراعه] (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

یراعه

یراعه در فارسی: نی نای، نیستان، ترسو بزدل، گول، شتر مرغ ماده (اسم) گول و بددل، شترمرغ ماده، بیشه نشیب نیستان ناک، کرم شب تاب.

حل جدول

فرهنگ عمید

یراعه

کرم شب‌تاب،
نی،
[مجاز] قلم،
(موسیقی) [مجاز] نی‌لبک،
بیشه،
(صفت) احمق،
(صفت) جبان،
شترمرغ ماده،

لغت نامه دهخدا

انخب

انخب. [اَ خ َ] (ع ص) ترسو. (از اقرب الموارد).
|| (ن تف) ترسوتر.
- امثال:
انخب من یراعه.


یراغه

یراغه. [ی َ غ َ / غ ِ] (اِ) قلمی که بدان تحریر می کنند و چیز می نویسند. (ناظم الاطباء). و رجوع به یراعه شود.


غروا

غروا. [غ َرْ] (اِ) قلم ناتراشیده. یراعه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری):
چنان است آنکه بی تأدیب استاد
که باشد در نوشتن کلک غروا.
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری).
ظاهراً مصحف غرو است. رجوع به غرو شود.


آتشک

آتشک. [ت َ ش َ] (اِ مرکب) کرمکی خرد که بشب چون چراغ تابد و آن را شب چراغ و شب چراغک و شب تاب و چراغله نیز گویند و به عربی یراعه و ولدالزنا خوانند. || برق. آدرخش. || آبله ٔ فرنگ. نار افرنجیه. ارمنی دانه. کوفت. سیفیلیس. آتشک فرنگ.


یراعة

یراعه. [ی َ ع َ] (ع اِ) واحد یراع یعنی یک مگس شب تاب. (ناظم الاطباء). آنچه به شب چون آتش نماید.ج، یراع. (مهذب الاسماء). کرم شب تاب. (منتهی الارب) (ازآنندراج). کمچه که مگسی است شب تاب. (منتهی الارب). یکی کمچه. یکی مگس شب تاب. یکی کرم شب تاب. معرب پراه. کمیچه. پراه. مگس شبتاب. گی ستاره. یراعه. شب چراغک. چراغله. آتشبزه. ولدالزنا. (یادداشت مؤلف). مگس ریزه شبیه پشه که روی را پوشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جانوری که به شب چون چراغ نماید. (دهار). مگس که در شب پرواز می کند و مانند آتش می درخشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به یراع شود. || یک نی. یک غرو. (یادداشت مؤلف). قصبه. غرو. (السامی فی الاسامی). یک نی. (ناظم الاطباء). نای سپید. (دهار). قلم ناتراشیده. ج، یراع. (مهذب الاسماء). نی قلم. (غیاث). بوری [بوریا] در فارسی از ریشه ٔ عربی محض است و آن «برع » یا «یرع » یا «ورع » است و «یراعه» به معنی نی از آن است زیرا بوریا (حصیر) را از نی می بافند. (از نشوء اللغه ص 128). || سرنای. موسیقار. (زمخشری). یراع. || شتر مرغ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بیشه ٔ نشیب نیستان ناک. (منتهی الارب) (از آنندراج). نیستان. (ناظم الاطباء). || (ص) گول. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد احمق. (ناظم الاطباء). || بددل. (منتهی الارب) (آنندراج). بددل و جبان و ترسو. (ناظم الاطباء). مرد بددل. (غیاث). و رجوع به یراع شود.


یراع

یراع. [ی َ] (ع اِ) غرو که از وی تیر و قلم کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). قصب است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). نی که بدمند. (دهار). قصب. (از اقرب الموارد). در عربی به معنی قصب است که نی میان پر و محکم باشد. (برهان). قصب است و به پارسی نی گویند. (اختیارات بدیعی). قصب. نی. غرو. (یادداشت مؤلف). نی که از وی قلم و تیر سازند. (ناظم الاطباء). || سرنا. سرنای. قسمی از نی که شبانان زنند. (السامی فی الاسامی). صفاره. (مفاتیح). || ج ِ یراعه. (دهار) (مهذب الاسماء). || چیزی مانند پشه که روی را می گزد. مگس ریزه شبیه پشه که روی را پوشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد):
آفتاب فلک آرای چو برجای بود
جای دارد که جهان را ز یراع آید عار.
انوری.
و رجوع به یراعه شود. || (ص) مرد بددل. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). بددل و ترسو و جبان. (ناظم الاطباء). جبان. (اقرب الموارد).


اخف

اخف. [اَ خ َف ف] (ع ن تف) نعت تفضیلی از خفیف. سبک تر. خفیف تر. مقابل اثقل: خزانه بگشادند هرچه اخف بود از جواهر و زر و سیم و جامه بغلامان داد تا برداشتند. (تاریخ بیهقی).
- امثال:
اخف حلماً من العصفور.
اخف رأساً من الذئب و من الطائر.
اخف ّ من فراشه.
اخف من یراعه.
|| گواراتر. سبک تر: هو من اعذب المیاه و اخفها. (رحله ٔ ابن جبیر). و اعذب المیاه و اخفها ماء جیحون. (صورالاقالیم اصطخری).


سرنای

سرنای. [س ُ] (اِ) نای رومی است که سرنا باشد. (برهان). و این مخفف سورنای است، چه سور بمعنی شادی است. (غیاث اللغات). نای که در جشن و سور نوازند، در اصل سورنای بوده. (رشیدی). صفاره. یراع. (مفاتیح العلوم). یراعه. موسیقار. (زمخشری):
من چفته چنگ و گم شده سرنای چون رباب
خالی خزینه از درم و کاسه از طعام.
خاقانی.
عاشق میدان و اسب و پای نه
عاشق رمز و لب و سرنای نه.
مولوی.
رجوع به سرنا شود.

معادل ابجد

یراعه

286

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری