معنی یر
لغت نامه دهخدا
یر. [ی َرر] (ع اِ، از اتباع) از اتباع شر است: هذا الشر والیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
پی یر
پی یر. [یِرْ] (اِخ) نام ساکنین ناحیتی در تراکیه در طرف چپ کوه پان ژه، به عهد خشایارشا. (ایران باستان ج 1 ص 749).
پاک دی یر
پاک دی یر. [ک ُ ی ِ] (اِخ) کرسی لوار بدامنه ٔ کوه مادِلن دارای 1936 تن سکنه.
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
ترکی ک سر به سر
فرهنگ معین
(ی. ب. ی. شُ دَ) (مص ل.) بی حساب شدن، نه بدهکار بودن و نه طلبکار بودن.
معادل ابجد
210