معنی یاکند
لغت نامه دهخدا
یاکند. [ک َ] (اِ) یاقوت. (آنندراج). سنگ قیمتی، این لفظ را تازیان تازیکانیده [یعنی معرب ساخته] یاقوت گفته اند. (ناظم الاطباء):
کجا تو باشی گردند بیخبر خوبان
جَمَست را چه خطر هرکجا بود یاکند.
شاکر بخارایی (از آنندراج).
پندی دهمت که باشد آن پند
بهتر ز هزار لعل یاکند.
حکیم طرطری (از جهانگیری).
حقه ٔ یاکند پر از کسپرچ
گر بندیدی لب و دندانش بین.
رضی الدین لالای غزنوی.
و رجوع به یاقوت شود.
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
(کَ) (اِ.) یاقوت.
فرهنگ پهلوی
دختر اسپهبد داد هرمز در زمان ساسانی
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) یاقوت
فیمیل سافایر
انگلیسی یاکند ماده یاکند کبود از گوهر ها
مفرح یاقوت
شادی بخش یاکند: باده ای آمیخته با سوده ی یاکند
کوارتز سیترین
فرانسوی یاکند زرد
انگور یاقوتی
انگور یاکندی (یاکند یاقوت)
مرغ یاقوت پر
مرغ یاکند پر گواژ: آتش
فرهنگ واژههای فارسی سره
یاکند
معادل ابجد
85