معنی یاسیج

لغت نامه دهخدا

یاسیج

یاسیج. (اِ) یاسج:
عجب دلتنگ و بیمارم ز صد بگذشت تیمارم
تو گویی در جگر دارم دو صد یاسیج گرگانی.
منوچهری (از جهانگیری).
رجوع به یاسج شود.


غمخوار

غمخوار. [غ َ خوا / خا] (نف مرکب) آنکه غم خورد. تیماردار. دلسوز. مهربان. غمگسار. آنکه در غم و اندوه شخصی شریک باشد. (از ناظم الاطباء). کسی که از غم و درد دیگری متألم شود، و دلسوز وی باشد. لُمّه. (منتهی الارب):
جهان سربسر پر ز تیمار گشت
هر آن کس که بشنید غمخوار گشت.
فردوسی.
همی گفت کای نیکدل یار من
نبد در جهان جز تو غمخوار من.
فردوسی.
بدین عید مبارک شادمان باد
بداندیشان او غمناک و غمخوار.
فرخی.
عجب دلتنگ و غمخوارم ز حد بگذشت تیمارم
تو گویی در جگر دارم دوصد یاسیج گرگانی.
منوچهری.
ای عزیزان غمزده بنالیدو ای یتیمان غمخوار بگریید... (قصص الانبیاء ص 241).
شاه غمخوار نائب خرد است
شاه خونخوار شاه نیست دد است.
سنایی.
مرغی عجب استادم در دام تو افتادم
غم میخورم و شادم غمخوار چنین خوشتر.
خاقانی.
خاقانی از تیمار تو حیران شد اندر کار تو
ای جان او غمخوار تو، تو غم نشان کیستی.
خاقانی.
غمخوارترا به خاک تبریز
جز خاک تو غم نشان مبینام.
خاقانی.
نه دستی کین جرس برهم توان زد
نه غمخواری که با او دم توان زد.
نظامی.
جوانمرد کو بود غمخوار او
کمر بست در چاره ٔ کار او.
نظامی.
شد کنیزک نشست با یاران
بردو ابرو گره چو غمخواران.
نظامی.
حد زیبایی ندارند این خداوندان حسن
ای دریغا گر بخوردندی غم غمخوار خویش.
سعدی (بدایع).
میروی خرم و خندان و نگه می نکنی
که نگه میکند از هر طرفی غمخواری.
سعدی (طیبات).
پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگارچیست ؟
حافظ.
|| (اِ مرکب) مرغ بوتیمار. غمخور. غمخورک. (از فرهنگ رشیدی). رجوع به بوتیمار و غمخورک شود.


یاسج

یاسج. [س ِ / س ُ] (اِ) تیر پیکان دار و بعضی گفته اند تیری است که پادشاهان نام خود را بر آن نویسند و یاسُچ هم آمده است. (برهان). تیر. (جهانگیری). تیر دوکارده. (غیاث). نوعی است از تیر و در فرهنگ. (جهانگیری). بضم سین به معنی مطلق تیر گفته و یاسیج باضافه ٔ یا نیز آمده. و سیف اسفرنگ به معنی پیکان تیر نظم کرده است و لیکن به معنی تیر نیز میتوان گفت. (رشیدی) (سروری) (از آنندراج). یاسچ:
به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی
که از وی یاسج و یغلق همی بارند چون باران.
مجیر بیلقانی.
یاسجی کز غمزه ٔ چشم یک اندازش برفت
گرچه از دل بگذرد پیکانش در بربشکند.
مجیر بیلقانی.
کم ز مرغ نامه آور نیست نزد بیدلان
یاسج ترکان غمزه ش کز کمان افشانده اند.
خاقانی.
نام سلطان خوانده هم بریاسج سلطان از آنک
دل علامتگاه یاسجهای سلطان دیده اند.
خاقانی.
ترکان غمزه ٔ او چون درکشند یاسج
در هر دلی که جوئی پیکان تازه بینی.
خاقانی.
پاسخ او به یاسجی بازدهی که در ظفر
ناصر رایت حقی ناسخ آیت شری.
خاقانی.
ترکان کمین غمزه ٔ تو
یاسج همه بر کمان نهاده.
خاقانی.
دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده
دل را شکاف و یاسج او درمیان طلب.
خاقانی.
گوئیا کمان در دست بندگانت ابر نیسانی بود
که از او باران یغلق و یاسج میبارید.
راوندی (راحه الصدور).
یاسج شه که خون گوران ریخت
مگر آتش ز بهر آن انگیخت.
نظامی.
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان.
نظامی.
ز قاروره و یاسج و بید برگ
قواره قواره شده درع و ترگ.
نظامی.
یاسجی برکشید و بر پهلوی بچه راست کرد، مادرش در پیش آمد تاسپر آفت شود چون تیر بر ماده راست کرد نرمیش در پیش آمد تا مگر قضا گردان ماده شود. (مرزبان نامه، ص 471و 472).
بروی صف شده از زخم یاسج
همه اعضای او چون پشت کاسج.
نزاری.
این کلمه گاه به صورت مرکب با افعال افشاندن، برکشیدن، آمدن، باریدن، درکشیدن، برکشیدن، نهادن، خوردن به کار رود. رجوع به شواهد کلمه شود. با افکندن و زدن به صورت ذیل استعمال شده است:
- یاسج افکن، تیرانداز. تیرافکن:
چشم کمانکش او ترکیست یاسج افکن
چون صبر کرد غارت ز ایمان چه خواست گوئی.
خاقانی.
- یاسج زنان، در حال تیراندازی:
هر زمان یاسج زنان صیادوار
آیی از بازو کمان آویخته.
خاقانی.
- یاسج غمخوارگان خوردن، نشانه ٔ تیر آه مظلومان قرار گرفتن:
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان.
نظامی.
|| پیکان. (فرهنگ جهانگیری):
یاسج آه دل آلوده ٔ خود را هرشب
راست کرده بسر تیر سحر بربندم.
سیف اسفرنگی (از فرهنگ جهانگیری).
صاحب انجمن آرا نیز نوشته است که از این بیت سیف اسفرنگی معنی پیکان نیز فهمیده می شود که گفته یاسج آه دل آلوده... و سپس اضافه می کند اما چون تیر سحر کنایه از آه سحری است به معنی تیر درست است. || به معنی نیزه نیز نوشته اند. (غیاث اللغات). || گاهی مراد از آن آه مظلومان باشد. (غیاث اللغات). و رجوع به ترکیب یاسج غمخوارگان خوردن شود.

حل جدول

یاسیج

تیر پیکان دار


یب، ناوک، یاسیج

تیر پیکاندار


یب ، ناوک ، یاسیج

تیر پیکاندار


تیر پیکاندار

یب، ناوک، یاسیج
نوعی از تیر است که کوچک است و پیکان در انتهای آن قرار می گیرد. این تیر در قدیم از چوب یا نی ساخته می شده و برای شکار پرندگان از آن استفاده می کردند. تیر پیکاندار به چابکی و راستی شهرت داشت.


تیر پیکان دار

یب، ناوک، یاسیج، یاسج
نوعی از تیر است که کوچک است و پیکان در انتهای آن قرار می گیرد. این تیر در قدیم از چوب یا نی ساخته می شده و برای شکار پرندگان از آن استفاده می کردند. تیر پیکاندار به چابکی و راستی شهرت داشت.

فرهنگ معین

یاسج

(س) (اِ.) یاسچ. یاسیج تیر پیکان دار.

معادل ابجد

یاسیج

84

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری