معنی یاسر

لغت نامه دهخدا

یاسر

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابوالربداء البلوی مولی الدبداء بنت عمروبن عمارهبن غطیه البلویه صحابی است. (الاصابه ج 6 ص 333).

یاسر. [س ِ] (اِخ) محمدبن ابراهیم یاسر ذوالحاجتین اول کسی است که باابوالعباس سفاح بن محمدکه ممیت دولت بنی امیه است بیعت کرده «فحکمه کل یوم فی حاجتین ». (منتهی الارب و تاج العروس).

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن سوید جهنی صحابی است. (تاج العروس) (از منتهی الارب). رجوع به الاصابه جزء 5 ص 333 شود.

یاسر. [س ِ] (اِخ) کوهی است در منازل ابی بکربن کلاب که آن را یا سره خوانند سری بن حاتم گوید:
لقد کنت اهوی یاسر الرمل مره
فقد کاد جنی یاسرالرمل یذهب.
(معجم البلدان و تاج العروس).

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن تنعم یکی از ملوک یمن است و ابوریحان در نسب او آرد: هواسعدبن عمروبن ربیعهبن مالک بن صبیح بن عبداﷲبن زیدبن یاسربن تنعم الحمیری. (آثار الباقیه ص 40). و رجوع به یاسر نیعم شود.

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن عون بن عبدالمنعم الهذلی شهاب بن فضل اﷲ ذکر او کند و گوید به مکه دیدم در سال 88 و در آن حال سن وی حوالی پنجاه سال می رسید.

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن ذی الاذعار. ابن خلدون گوید: مسعودی گفته است که ذوالاذعار از ملوک تبابعه ٔ یمن پیش از افریقش بن قیس بن صیفی بود و در عهد سلیمان علیه السلام با مغرب جنگید و بر آن بلاد دست یافت و همچنین آورده است که یاسر پسر ذوالاذعار پس از وی بدان بلاد تاخته و از بلاد مغرب تا وادی الرمل رسیده است و به سبب کثرت ریگ راهی در آن سوی نیافته و بازگشته است... اما تمام این اخبار از صحت دور و مبتنی بر و هم و غلط است وبه افسانه ها شبیه تر است. (مقدمه ٔ ابن خلدون ص 6).

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن احمد شمید. احمد شُمَید حلبی را دو پسر بود یکی به نام ناصر و دیگر موسوم به یاسر و آنها به رستمدار مازندران آمدند پسر نخستین در «نور» اقامت گزید و یاسر در «گلیجان ». و خاندان خلعتبری خود را از اخلاف احمد مزبور دانند و در وجه تسمیه ٔ این کلمه گویند که احمد در زمان خلافت علی علیه السلام حامل خلعتی برای یکی از حکام محلی بوده وبدین سبب به خلعتبر معروف شده است لکن بعقیده ٔ رابینو کلمه ٔ مزبور محرف خلا براست که لقب بعضی از خدمه ٔ سلاطین گیلان بوده است. (ازسفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 23 و ص 22).

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن بلال مکنی به ابوالفرج وزیر. یاقوت ذیل ترجمه ٔ احوال نصربن عبداﷲبن مخلوف آرد: و به یمن رهسپار شد ودر سال 563 به شهر عدن رفت و در آنجا ابوالفرج یاسربن بلال وزیر را مدح کرد. (معجم الادبا ج 7 ص 211 س 13).

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن عامر کنانی مذحجی عنسی، مکنی به ابوعماربن یاسر معروف و خود نیز از صحابه و از نخستین کسانی بود که اسلام پذیرفت. رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 153 و الاصابه ج 6 ص 332 و صفهالصفوه ج 1 ص 228 و امتاع الاسماع ج 1 ص 19 و 315 و 316 و کتاب النقض ص 13 و لسان المیزان ج 6 و عمار کنانی شود.

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن النصر قاضی نیشابور بوده است. صاحب تاریخ بیهق ذیل ترجمه ٔ احوال (محمدبن سعید البیهقی معروف بمحم) آرد: و از اشعار معروف او این ابیات است که قاضی نیشابور یاسربن النصر را در آن بنکوهد:
قد کان غرثان فتمت کسره
و کان عریان فتم و بره.
(تاریخ بیهق ص 156).

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن عمار صحابی است. عنسی پدر عمار از یمن آمده و با ابوحذیفه بن مغیره مخزومی هم سوگند شد و مادر وی را که سمیه نام داشت و او را ام عمار میگفتند به زنی گرفت... (تاج العروس).

یاسر. [س ِ] (اِخ) خادم هارون الرشید و کسی است که به فرمان هارون جعفر برمکی را بقتل رسانید. رجوع به حبیب السیر جزو سوم از مجلد دوم و معجم الادباء ج 2 ص 167 و دستورالوزراء ص 52 و 53 شود.

یاسر. [س ِ] (اِخ) ابن عمار از بزرگان سیستان بوده است. در تاریخ سیستان ذیل عنوان «اکنون یاد کنیم بعضی نامهای ایشان که از پس اسلام بزرگ گشتند و مردمان ایشان را بدانستند به فضل » آمده است: و زهیر نعیم و عفان بن محمد و عثمان عفان و ابوحاتم السجستانی و... و یاسربن عمارو... اینان اندر علم و بزرگی بدان جایگاه بودندکه هیچکس اندر عالم فضل ایشان را منکر نیارد شد. (تاریخ سیستان ص 20 و 21). و نیز در صفحه ٔ 181 ذیل عنوان «آمدن محمدبن الاحوص به سیستان » آرد: و شب فطر اندرین سال (213) به سیستان اندرآمد و سپاه سیستان با خود یار کرد و به حرب خوارج بیرون شد و اهل علم سیستان با او، چون الحسن بن عمرو الفقیه، و شارک ابن النضر، و یاسربن عمار ابن شجاع و یاسر از خوارج بود به مذهب و لکن چون بوسحاق برزه اندر شد او به قصبه اندرآمد و محمدبن بکربن عبدالکریم و عمروبن واصل و همه اهل فضل و علماء سیستان و برفتند و حربی سخت بکردند با خوارج و بسیاراز این گروه کشته شد بر دست خوارج. و باز در صفحه 185 ذیل عنوان «آمدن حسین عبداﷲ السیاری به سیستان » آرد: و به سیستان مردی بیرون آمد هم از خوارج و گفت من به دور کردن خوارج همی بر خیزم و نام وی ابی بن الحضین مردم بسیار از هر دو گروه بر او جمع شد و حسین سیاری مشایخ و بزرگان شهر را زی او فرستاد چون حسن بن عمر را و شارک بن النضر راو عثمان بن عفان را و یاسربن عمار را، بر آنک این مردم را از خویشتن دور کن که ترا فرمانی نیست و او نکرد به قول ایشان. (تاریخ سیستان ص 185). و در صفحه ٔ 207همان کتاب نام عمار خارجی هم آمده که یعقوب لیث به حرب وی رفته و او در سال 251 در معرکه کشته شده است که معلوم نیست پدر این یاسر است یادیگری بوده است.

یاسر. [س ِ] (ع ص) شترکش که گوشت بهره بهره کند. (از منتهی الارب) (آنندراج).شترکش. (ناظم الاطباء). کشنده ٔ شتر. جزار. (از اقرب الموارد). || قسمت کننده ٔ جزور قمار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه جزور قمار راتصدی می کند. (از اقرب الموارد). || قمارباز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و سمی المقامر یاسراً، لانه بسبب ذلک یجزی لحم الجزوز وقال الواحدی: من یَسرَ الشی ٔ اذا وجب والیاسر الواجب بسبب القدح. (بلوغ الارب ج 2 ص 54). ج، اَیسار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، یَسَر. (مهذب الاسماء). ج، یاسرون. (تاج العروس). || آسان. (از منتهی الارب) (آنندراج). سهل. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). || چپ. (از منتهی الارب) (آنندراج). طرف چپ. (ناظم الاطباء). خلاف یامن. (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

یاسر

(اِ.) طرف چپ، (ص.) قمارباز. [خوانش: (س ِ) [ع.]]

حل جدول

یاسر

اولین شهید اسلام

ممکن و شدنی

پدر عمار

مترادف و متضاد زبان فارسی

یاسر

چپ، یسار، قمار، میسر، قمارباز، مقمر، یسیر

نام های ایرانی

یاسر

پسرانه، نام پدر عمار، از یاران خاص پیامبر

فرهنگ فارسی هوشیار

یاسر

‎ آسان، چپی سوی چپ، گوشت فروش شتر کش ‎-1 (اسم) طرف چپ، (صفت) قمار باز، قسمت کننده جزور قمار

فرهنگ فارسی آزاد

یاسر

یاسِر، سهل و آسان، چپ، سمت چپ، از چپ گیرنده، ذبح کننده و قصّاب، متولِّی تقسیم گوشت قربانی،

معادل ابجد

یاسر

271

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری