معنی یاری

یاری
معادل ابجد

یاری در معادل ابجد

یاری
  • 221
حل جدول

یاری در حل جدول

  • مدد
  • دوستی، همراهی، کمک، حمایت، مساعدت
  • تایید
مترادف و متضاد زبان فارسی

یاری در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • اعانت، امداد، حمایت، خلط، دستگیری، رفاقت، عون، غوث، کمک، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، معاونت، هم‌دستی، همراهی، یاوری، دوستی، مصادقت. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

یاری در فرهنگ معین

  • (حامص.) کمک، مدد.
لغت نامه دهخدا

یاری در لغت نامه دهخدا

  • یاری. (حامص) اعانت. کمک. دستگیری. پایمردی. دستمردی. دستیاری. پشتی. یارمندی. پشتیبانی. نصرت. مساعدت. عون. معاضدت. معاونت. مظاهرت. معونت. مدد. امداد. نصر. تأیید. تعوین. عضد. یارگی. یاوری. صاحب آنندراج بی اتکاء به دلیلی و شاهدی تفاوتهایی میان یاری و یارگی و یاوری قائل شده است و گوید: یاری عبارت از مدد و نصرت باطن است و یارگی عبارت از مدد و نصرت ظاهر که از سپاه و حشم صورت میگیرد و یاوری عبارت از قوت قلبی و مدد غیبی که تحقق آن به کثرت سپاه لزومی ندارد و بغیر از تأیید حضرت حق جل و علاصورت نمی توان گرفت یا آنکه یارگی عبارت از قوت ضرب و طعن و جرح خصم است و یاری عبارت از طاقت صبر و تحمل متاعب و مکارهی که در جنگ رو میدهد اما بنابر مشهور یاوری عبارت از معاونتی که به ظاهر تعلق دارد و یاری امری است معنوی که به دل تعلق دارد و محتاج به ظهور آثار است - انتهی:
    به یاری ماهوی گر من سپاه
    برانم شود کارم ایدر تباه. توضیح بیشتر ...
  • یاری. (اِخ) از شعرای معاصر میرعلی شیر نوائی و از آن گروه است که امیرعلی شیر به صحبت آنان رسیده است. در مجالس النفائس آمده است:. استرابادی است و قصیده ٔ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع ازوست:
    آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست
    هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست.
    (مجالس النفائس ص 260). توضیح بیشتر ...
  • یاری. (اِخ) (حافظ یاری) از شعرائی است که در اوائل روزگار میرعلی شیر نوائی بوده اند در مجالس النفائس آمده است: حافظ یاری یاری شیرین گفتار شیرین کردار بوده و در علم قرائت بی نظیر و اکثر اوقات به تلاوت قرآن مشغولی داشته و همیشه همای همت را بر نصیحت مردم میگماشته، و از جمله ٔ مصاحبان میرعلیشیر بوده است. و این مطلع در انصاف از اوست:
    گرم بر سر هزار آید بلا شایسته ٔ آنم
    که هستم بدترین خلق و خود را نیک میدانم. توضیح بیشتر ...
  • یاری. (اِخ) (ملایاری) در مجلس ششم مجالس النفائس موسوم به لطائف نامه که در آن لطائف فضلا و ظرفای ممالک غیر خراسان یاد شده و در زمان میرعلیشیرنوائی میزیسته اند آمده: ملایاری از شیراز است، و در محلی که از آنجا به خراسان آمد به نقاشی منسوب بود، اما مبتدی بود، فقیر او را به اهل تذهیب سفارش کردم در اندک فرصتی نقاش خوب شد، ولی چنان معلوم شد که در نقاشی غرض او نقش بازی بود چرا که عجب نقشها بروی کار آورد، القصه زبان قلم در تحریرآن عاجز است و شرح نمیتواند کرد، ازوست این مطلع:
    ز اشک دیده که دل پر ز دُرّ مکنون است
    بیا که بهر نثار تو گنج قارون است. توضیح بیشتر ...
  • یاری. (اِخ) در مجالس النفائس ذیل بهشت هشتم روضه ٔ دوم «ذکر احوال و اشعار سلطان سلیم خان و شعرای معاصر او که تا سنه ٔ 829 حیات داشته اند» آرد: مولانا یاری، یاری است که هرگز ازو غباری بر دل یاری ننشسته و پیوند یاری باری از او نگسسته و این مطلع ازوست:
    بی خبر بودم زدی سنگ جفا ناگه مرا
    از برای دیدن خود ساختی آگه مرا.
    (مجالس النفائس ص 404). توضیح بیشتر ...
  • یاری. (اِخ) در مجالس النفایس ذیل بهشت هشتم روضه ٔ دوم «ذکر احوال واشعار سلطان سلیم خان و شعرای معاصر او که تا سنه ٔ 829 حیات داشته اند» آرد: در یاری قدم صادق داشت و همت بریاری یاران یاران خود میگماشت، و با این تخم. محبت در دل ایشان میکاشت، و شعر نیکو میگفت. این مطلع ازوست:
    ز درد عاشقی در دل حدیث مشکلی دارم
    که نتوان با کسی گفتن، عجب درد دلی دارم !
    (مجالس النفائس ص 390). توضیح بیشتر ...
  • یاری. (اِخ) در مجالس النفائس (لطائف نامه) ذیل مجلس دوم که درباره ٔ شعرائیست که میرعلیشیر در زمان کودکی با شباب بملازمت ایشان رسیده و در تاریخ شروع به تألیف کتاب مجالس النفایس (895) در حیات نبوده اند آرد: مولانا یاری، وزیرزاده بود اما درویش صفت و آزاده. بچشم او در بلخ ضعفی طاری گشته و نابینا شد. طبع خوب داشت این مطلع از اوست:
    کسم نشان سر موئی از آن دهان ندهد
    چنان بتنگم از این غم که کس نشان ندهد.
    (مجالس النفائس ص 46). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

یاری در فرهنگ عمید

  • کمک،
    [قدیمی] دوستی، همدمی، همراهی،
    * یاری جستن: (مصدر لازم) = * یاری خواستن
    * یاری خواستن: (مصدر لازم، مصدر متعدی)
    کمک خواستن، مدد خواستن،
    استفاده کردن،
    * یاری دادن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) کمک کردن،
    * یاری رساندن: (مصدر لازم) کمک رساندن،
    * یاری کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی)
    کمک کردن،
    توانستن،
    [قدیمی] مدارا کردن،
    (مصدر متعدی) [قدیمی] تقویت کردن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

یاری در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

یاری در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

یاری در فارسی به عربی

  • رفقه، کدمه، مساعده، مساعده علی
گویش مازندرانی

یاری در گویش مازندرانی

  • نسبت همسران دو برادر به هم، جاری، در جریان
فرهنگ فارسی هوشیار

یاری در فرهنگ فارسی هوشیار

  • اعانت، کمک، دستگیری، پایمردی، مساعدت
فارسی به ایتالیایی

یاری در فارسی به ایتالیایی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید