معادل ابجد
یار در معادل ابجد
یار
- 211
حل جدول
یار در حل جدول
- جانان، دلداده، دلدار، محبوب، معشوق، نگار، حبیب، رفیق، دوست، مونس، همدم، همراه، همنشین، حامی. توضیح بیشتر ...
- دوست
مترادف و متضاد زبان فارسی
یار در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
جانانه، جانان، دلبر، دلداده، دلدار، محبوبه، محبوب، معشوق، نگار، ول، حبیب، خلیل، دوست، رفیق، صدیق، محب، صحابه، مصاحب، معاشر، همدم، همراه، همصحبت، همنشین، پشتیبان، حامی، دستگیر، دستیار، دوستدار، طرفدار، کمک، مددکار، معاضد، معاون، معین، ناصر، نصیر، یاور، همبازی، همتیمی،
(متضاد) اغیار، (متضاد) دشمن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
یار در فرهنگ معین
- (پس.) دارندگی: هوشیار (دارای هوش).
- دوست، همدم، معشوق، مجازاً رفیق یک رنگ و موافق، ناصر، معین، همراه، گرفتن در بازی یک یا چند تن از بازیکنان را برای کمک به خود برگزیدن. [خوانش: (اِ. ) [په. ]]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
یار در لغت نامه دهخدا
-
یار. (اِ) اعانت کننده. (برهان) (شرفنامه). معین. (دهار). مدد. مددکار. (غیاث اللغات). عون. معاون. ناصر. نصیر. عضد. معاضد. ظهیر. پشت. یاور. مدد. ساعد. دستگیر. طرفدار. دستیار. مساعد. ولی. رِدْء:
خرد باد همواره سالار تو
مباد از جهان جز خرد یار تو.
ابوشکور.
و این سه گروه با یکدیگر به حربند و چون دشمنی پدید آید با یکدیگر یار باشند. (حدود العالم).
ترا یار کردارها باد و بس
که باشد به هرجات فریاد رس.
فردوسی.
همی خواستی از یلان زینهار
پیاده بماندی نبودیش یار. توضیح بیشتر ...
-
یار. (اِخ) نواب منورالدوله احمدیارخان بهادر ممتاز جنگ اورنگ آبادی که والدش نواب شجاع الدوله بهادر دلخان از حضور نواب ناصر جنگ شهید منصب هفت هزاری داشت و نواب آصفجاه ثانی احمدیارخان را به خطاب منورالدوله و منصب پنجهزاری برداشت. طبعش باشعر و شعراء اردو و فارسی یار بود و مشق سخن از میرغلام علی آزاد بلگرامی مینمود. در شجاعت و سخاوت و خلق و مروت علم شهرت میافراشت و در سنه ٔ ثلث و ثمانین ومأئه و الف قدم بجاده ٔ عدم گذاشت از اوست:
گفتیم در خیال رخت رفت خواب ما
آیینه دید آن بت حاضر جواب ما. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
یار در فرهنگ عمید
-
محبوب، معشوق،
دوست، رفیق، همدم،
(ورزش) هریک از بازیکنان یک تیم،
(اسم، صفت) همکار،
(اسم، صفت) [مجاز] همراه،
(اسم، صفت) مددکار،
دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): هوشیار،
یاریرساننده، کمککننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): استادیار،
(تصوف) [مجاز] خداوند،
[قدیمی] مرید،
۱۱. [قدیمی] مانند، نظیر،
۱۲. = جاری۱: چه نیکو سخن گفت یاری به یاری / که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری (رودکی: ۵۳۰)،
* یارِ غار: [مجاز] یار و دوست موافق و وفادار. توضیح بیشتر ...
- یارستن
- یاور۳: ز برق تیر روشن شد شب تار / سر دشمن چو هاون، گرز چون یار (نزاری: مجمعالفرس: یار)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
یار در فارسی به انگلیسی
- Ally, Companion, Company, Comrade, Darling, Lover, Friend, Friendly, Helpmate, Love, Sweetheart, Teammate. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی
یار در فارسی به عربی
- حبیب، رفیق، زمیل اللعب، شریک، صاحب، صدیق، عشیقه، متنوع، مساعد، ملحق، ودی. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی
یار در گویش مازندرانی
- دوست، معشوقه، یار و یاری دهنده
فرهنگ فارسی هوشیار
یار در فرهنگ فارسی هوشیار
- مددکار، یاور، دستگیر، طرفدار
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید