معنی گیاه ناژو

حل جدول

لغت نامه دهخدا

ناژو

ناژو. (اِ) ناجو. درخت صنوبر. (برهان قاطع) (آنندراج) (از هفت قلزم) (ناظم الاطباء). ناژ. درخت کاج. (فرهنگ نظام):
بدخواه تو چون ناژو بیند بهراسد
پندارد کان ازپی او ساخته داریست.
فرخی.
چو بر ناژو سرایان گشت نازو
به صحرا شد گرازان گورو آهو.
عبدالمجید (از آنندراج).
رجوع به ناژ شود.


گیاه

گیاه. (اِ) گیا. گیاغ. (از برهان) (انجمن آرای ناصری). حشیش و نبات. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 314). رستنی کوچک از علف و بوته در مقابل درخت. (فرهنگ نظام). علف سبز و سبزه و نبات و علف خشک. (ناظم الاطباء). رُستنی. روییدنی. نامی. نامیه:
سپاهی بیامد به درگاه شاه
که چندان نبد بر زمین بر گیاه.
فردوسی.
چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ
چو شاخ رنگ درختان او تهی از بار.
فرخی.
آب حیوان از دو چشمش بدوید و بچکید
تا برست از دل و از دیده ٔ معشوق گیاه.
منوچهری.
باد سخت گیاه ضعیف را بیفکند. (کلیله و دمنه).
بر خود آن را که پادشاهی نیست
بر گیاهیش پادشامشمار.
سنایی.
دید امروز که در جنب تو هستند همه
رنگ حلوای سر کوی و گیاه لب بام.
انوری.
مرثیت های او مگر دل خاک
بر زبان گیاه میگوید.
خاقانی.
فتنه شدن بر گیاه خشک نه مردی است
خاصه به وقتی که تازه گل به برآید.
خاقانی.
پشّه آمد از حدیقه وز گیاه
وز سلیمان نبی شد دادخواه.
مولوی.
تا بریزد بر گیاه رسته ای
تا بشوید روی هر ناشسته ای.
مولوی.
سَرَب یا سَرِب، گیاه. سَدیر؛ گیاه. تَنقُل، گیاه خشک. دِمدِم، گیاه خشک. دِندِم، گیاه کهنه ٔ سیاه. ضَعَه. گیاه شور. عُشب. گیاه تر. عَم، حشیش [گیاه خشک]. عَیشومَه؛ گیاه خشک. غَفر؛ گیاه ریزه. وَدیس، گیاه خشک. وَراق، گیاه. هَشیم، هر گیاه خشک. یَعموم، گیاه دراز. (منتهی الارب).
- مهرگیاه. رجوع به ذیل همین ترکیب شود.

فرهنگ عمید

ناژو

درخت کاج،
صنوبر،
درختی از نوع کاج و سرو که چوب آن مناسب سوزاندن است،

فرهنگ معین

ناژو

(اِ.) درخت صنوبر.

فرهنگ فارسی هوشیار

ناژو

(اسم) کاج صنوبر:‎. . . } اماچون انصاف آتش درمیان آیدعود را در صدر بساط برند و ناژ را علف گرمابه سازند. ‎{


گیاه

نبات، رستنی کوچک از علف و بوته در مقابل درخت، علف سبز، سبزه


گیاه خواری

عمل گیاه خوردن گیاه خوری. گیاه خور. (صفت) گیاه خوار، (اسم) علف زار مرتع چراگاه.

واژه پیشنهادی

درخت ناژو

کاج

درخت کاج و صنوبر


گیاه

کلا

رستنی

تعبیر خواب

گیاه

دیدن گیاه تازه به خواب، دلیل بر دین است و روزی فراخ. اگر بیند در میان گیاه زار مقیم شد، دلیل است در راه دین ثابت بود. اگر بیند بر تن او گیاه رسته بود، دلیل که نعمت بر وی زیاده شود. اگر بیند گیاه از صحرا به خانه برد، دلیل که از سفر مال حاصل نماید. اگر بیند گیاه از خانه بیرون ریخت، دلیل است مال خود به کار خیر صرف نماید. اگر بیند گیاه می خورد، دلیل که بیمار شود. - محمد بن سیرین

دیدن گیاه درخواب، بر پنج وجه است.
اول: دین.
دوم: مال.
سوم: فرزند.
چهارم: ولایت و فرمانروایی.
پنجم: نیکوئی حال (خوبی وضع و حال). - امام جعفر صادق علیه السلام

مترادف و متضاد زبان فارسی

گیاه

رستنی، سبزه، علف، نامی، نبات، بوته

معادل ابجد

گیاه ناژو

1093

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری