معنی گپ زدن
لغت نامه دهخدا
گپ زدن. [گ َ زَ دَ] (مص مرکب) گفتن. سخن گفتن.بیهوده و دراز گفتن. پر گفتن. پرگویی کردن. در تداول عامه نیز مستعمل است. رجوع به گپ شود:
هر کجا زلف ایازی دید خواهی در جهان
عشق بر محمود بینی گپ زدن بر عنصری.
سنائی.
چند گویی خواهر من پارساست
گپ مزن گرد حدیث او مگرد.
انوری.
جمله زین سویی از آن سو گپ مزن
چون نداری مرگ هرزه جان مکن.
مولوی (مثنوی).
چون زن صوفی تو خائن بوده ای
دام مکر اندر دغا بگشوده ای
که ز هر ناشسته رویی گپ زنی
شرم داری و از خدای خویش نی.
مولوی (مثنوی چ خاور دفتر چهارم ص 219 س 19، 20).
گپ
گپ. [گ َ] (اِ) گب در خراسان و زبان لری بمعنی سخن است. (فرهنگ نظام). کردی گب (سخن، گفتگو)، اشکاشمی گپ، یودغا گپ ده (مکالمه کردن)، گیلکی گپ زئن (گپ زدن، سخن گفتن)، تهرانی گپ (سخن، گفتگو). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). سخن. سخنان لاف و گزاف. (برهان). لاف و گزاف و افسانه گویی، گپو نیز گویند و افاده ٔ معنی پر گفتن میکند. (آنندراج) (انجمن آرا):
تا کی از تو گپ و این لاف بود
چون تو کی همسر خفاف بود.
خفاف.
|| (ص) گنده. سطبر. بزرگ. (برهان) (آنندراج).
گپ. [گ ُ] (اِ) اندرون رخ بود. عبداﷲ عارض گوید:
روان گشته دائم دو چیز از جهان شد
ز دو چشم کوری ز دو گپ لالی.
(فرهنگ اسدی ص 28).
گپ. [گ ِ] (اِخ) زنبوران. کمدی آریستفان که در حدود22 ق.م. در آتن نمایش داده شده و راسین از آن تقلیدو پیروی کرده است. مصنف در این اثر مرافعات آتنیان و محاکم آنها را مورد تمسخر و استهزاء قرار میدهد.
فارسی به انگلیسی
Chat, Confabulate, Gab, Yak
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به عربی
دردشه
فارسی به ایتالیایی
chiacchierare
فارسی به آلمانی
Quatschen [verb]
فرهنگ عمید
حرف، سخن، کلمه،
* گپ زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] حرف زدن، سخن گفتن: هرکجا زلف ایازی دید خواهی در جهان/ عشق بر محمود بینی و گپ زدن بر عنصری (سنائی۲: ۳۱۹)،
معادل ابجد
83