معادل ابجد
گوی در معادل ابجد
گوی
- 36
حل جدول
گوی در حل جدول
- توپ چوگان
مترادف و متضاد زبان فارسی
گوی در مترادف و متضاد زبان فارسی
- گلوله، توپ، کره، گویه
فرهنگ معین
گوی در فرهنگ معین
- جسمی که فاصله همه نقطه های سطح آن تا مرکزش برابر است، کره، توپی که از یک ماده سخت و تو پر است و در برخی از بازی ها به کار می رود. [خوانش: (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
گوی در لغت نامه دهخدا
-
گوی. (اِ) گلوله ای که از چوب سازند و با چوگان بازند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوی چوگان بازی. (صحاح الفرس) (بحر الجواهر) (فرهنگ شعوری). مقابل چوگان. گوی پَهنه:
زمانه اسب و تو رایض به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز.
رودکی.
ز چوگان او گوی شد ناپدید
تو گفتی سپهرش همی برکشید.
فردوسی.
ابا گوی و چوگان به میدان شویم
زمانی بتازیم و خندان شویم.
فردوسی.
بر آن سان که شد سَرْش مانند گوی
سوی دیگران اندر آورد روی. توضیح بیشتر ...
-
گوی. (نف مرخم) مرخم و مخفف گوینده.
- آفرین گوی، آفرین گوینده:
که باد آفریننده ای را سپاس
که کرد آفرین گوی را حق شناس.
نظامی.
- آمین گوی، آمین گوینده. کسی که آمین گوید.
- اخترگوی، اخترشمار. منجم.
- اذان گوی، مؤذن. بانگ نماز گوینده.
- اغراق گوی، که اغراق گوید. اغراق گوینده. مبالغه گو.
- افسانه گوی، افسانه گوینده:
زر افتاد در دست افسانه گوی
به در رفت از آنجا چو زر تازه روی.
سعدی.
- اندرزگوی، اندرزگوینده. توضیح بیشتر ...
- گوی. [گ َ وِ] (اِخ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد. واقع در 12هزارگزی جنوب باختری تربت و 1000گزی شمال مالرو عمومی تربت جام به طیبات (تایباد). در محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 213 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی ایشان قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
-
گوی. (اِ) گه. گوه. فضله ٔ آدمی و دیگر جانوران:
ز جغد و بوم به دیدار شومتر صد بار
ولی به طعمه و خیتال جخج گوی همای.
سوزنی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
گوی در فرهنگ عمید
- گو۱ gu
فارسی به انگلیسی
گوی در فارسی به انگلیسی
- Ball, Globe, Sphere
فارسی به عربی
گوی در فارسی به عربی
- جرم سماوی، فکره، کره، کره ارضیه، مجال
تعبیر خواب
گوی در تعبیر خواب
- اگر در خواب بیند با پادشاهی گوی زد، دلیل است بر دشمن ظفر یابد. اگر مرد عامی بیند گوی زد، دلیل که با کسی خصومت نماید. جابر مغربی گوید: گوی زدن درخواب، سپاهی را نیکو است و غیرسپاهی را بد بود. - محمد بن سیرین. توضیح بیشتر ...
فارسی به آلمانی
گوی در فارسی به آلمانی
- Ball, Erdkugel (f), Globus (m), Kugel (f), Weltkugel (f)
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید