معنی گول زدن

فارسی به انگلیسی

گول‌ زدن‌

Bamboozle, Beat, Beguile, Bite, Bluff, Catch, Cheat, Chicanery, Cod, Cozen, Deceive, Decoy, Defraud, Delude, Dupe, Fool, Gull, Gyp, Have, Hoax, Hoodwink, Humbug, Jockey, Kid, Lie, Mislead, Nobble, Put-On, Stick, Sting, Trick, Trim

فارسی به ترکی

واژه پیشنهادی

گول زدن

گول زدن

فریباندن

لغت نامه دهخدا

گول زدن

گول زدن. [زَ دَ] (مص مرکب) فریب دادن. (مجموعه ٔمترادفات). فریفتن. از راه به در بردن:
زده گولم منجم کذاب
الف ابدال خویش را دریاب.
ظهوری (از مجموعه ٔ مترادفات).


گول

گول. (ص) أبله. نادان. (برهان قاطع) (سراج اللغات) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ سروری). احمق. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ شعوری). آنکه او را زود فریب توان داد. کودن.کانا. پَپِه. پَخمه. چُلمَن. خُل. چِل. آب دندان. (یادداشت مؤلف). اَبِک. اَخرَق. اَخلَف. اَدعَب. اَرعَب. اَرعَل. اَعشَر. اَعفَت. اَلفَت. اَنوَک. اَورَه. بائک. تِلِقّاعَه. جَخ ّ. جِنعاظ. جِنعَظ. جَلَنفَع. حائن. خالِف. خالِفَه. خَباجاء. خَبِج. خَرِق. خَطِل. خَلِط. خَولَع. خُنفُع. خَوقاء. دائق. داحِق. داعِکَه. دانِق. دُرَینَه. دُعبوب. دُعبوس. دَعثَر. رِجرِجَه. رَدیغ. رَطی. رَفِل. رَقیع. رَهدَل. رُهدُل.رِهدِل. زَبون. ضاجِع. ضَبیس. ضَبَغطی. ضَبَغطَری. ضَعیف. طُرقَه. طُغامَه. طِمُل. طَنَخَه. عَباماء. عَتاهَه. عَثول. عَجاج. عَدیم. عَفِک. عَفکَل. عَفَلَّط. عفلیط. عَنکَد. غَبین. غَبی. (منتهی الارب). غافِل (نصاب الصبیان). (منتهی الارب). غِر. غِرَّه. غَریر. غُمُر. غُمر. غَنثَر. غُنثُر. کَنتَح. کَنثَح. لِباج. لُطَخَه. لَغب. لَغوب. لَفیک. لُقّاعَه. لَطّیخ. مَأج. مارِغ. مُضّاغَه. مَضجوع. مَطّاخ. مُغَمَّر. مَفَج. مَنطَبَه. مِرّیخ. نُغبُق. نُغنُع. وَجب. وَغبَه. (منتهی الارب). وَغد. (المنجد). وَغم. (منتهی الارب). وَقب. یَهفوف. هُبَکَه. هِبَنَّق. هِبَنَّک. هُجاءَه. هِجرَع. هِجع. هِجعَه. هِرج. هَرِش. هِرز. هِطل. هُکعَه. اَهفاء. هِلبَوث. (منتهی الارب):
آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
آن توئی گول و توئی دول و توئی پایت لنگ.
خطیری (از لغت فرس).
از قاضی احمد به ادب کردن آن گول
نوبت به دگر ماند و دگر ماند و دگر ماند.
سوزنی.
غوره ها را که بیارائید غول
پخته پندارد کسی که هست گول.
مولوی.
آن زنی میخواست تا با مول خود
جمع گردد پیش شوی گول خود.
مولوی.
گوئی که بفهم از من آن را که توان فهمید
بر گول چنین خود را نادان نتوان کردن.
حیاتی گیلانی (از بهار عجم).
احمق مائق، گول بیهوش. (منتهی الارب). اَخرَق، گول و نادان در کار. اَرعَن،مرد گول زود سخن فروهشته گوش. اِستِغباء؛ گول شمردن کسی را. اِستِعاش، گول شمردن کسی را. اَضوَط؛ مرد گول و خرد زنخ و کژ زنخ. اءَعثی ̍؛ مرد گول گرانجان. اِهفاء؛ مرد گول بی خرد. اَولَق، مرد گول. خَجّاجَه، مرد گول نادان. خَضاض، مرد گول. خُبتُل، مرد گول و شتاب زده که اقدام کند بر مکروه مردم. خَلباء؛ زن گول. خَلبَن، زن گول. دائق، مائق، سخت گول. داق، دَوق، دَواقِه، دَوَی، مرد گول و ملازم جای خود. ظَیاءَه؛ مردگول. عُسقُد؛ گول. عَنفَک، گول از مرد و زن. غَثیثَه؛ گول بی خیر. فَدِش، مرد گول و نادان در کار. قَشَع؛ گول بدان جهت که عقل او از وی واشده و دور و پراکنده گردید. لُعبَه؛ گول بی خرد که بدان فسوس کنند و بازی بازند. مُجَع؛ گول که چون نشیند برنخیزد. مِعزال،مرد سست و گول. هُنَّباء؛ زن گول و نادان که در کار زیرکی و استادی کردن نتواند. هَبَنَّق. گول کوتاه بالا.هبنک، هَوف، مرد تهی بی خیر و گول و بددل. هَوک، گول با اندکی زیرکی. (منتهی الارب). || لوچ. (لغت فرس اسدی):
همه کر و همه کور و همه شل و همه گول.
قریعالدهر (از لغت فرس).
|| سرگردان و گم شده:
دل مخوان ای پسر که دول بود
آنکه در چاه خلق گول بود.
اوحدی.
|| (اِ) جغد. (فرهنگ سروری). و آن پرنده ای است منحوس که در ویرانه ها و خرابه ها به سر برد و بیشتر شبها پرواز کند. (برهان قاطع). بوم. کوف. یوف. جغد. بیقوچ. بیقوش. || بازی. || فریب. (بهار عجم). مکر و فریب. (برهان قاطع). مؤلف انجمن آرا نویسد: در اصل به این معنی نیامده ولی شهرت یافته.

گول. (اِخ) در قدیم دو ناحیه به نام گول شناخته میشد یکی گول سیز آلپین (گول این سوی آلپ نسبت به رومی ها) که شامل ایتالیای شمالی میشد و در مدت درازی قبایل گولوا در آن ناحیه مسکن داشتند و دیگری گول ترانس آلپین (گول آن سوی آلپ نسبت به رومی ها) که شامل سرزمین بین کوههای آلپ و پیرنه رود رن و اقیانوس اطلس میشد که قبایل جنگجو و متخاصم سلت یا گولوا، ایبر و کیمری آن را اشغال کردند.این سرزمین بعدها مرکز تمدن مخصوص گردید ولی در اثرجنگهای پی درپی از سال 58 تا 50 ق.م. مسخر سزار شد، سپس اگوست آن را به چهار بخش کرد که عبارت بودند از ناربونز، آکیتن لیونیز و بلژیک و در زمان تسلط رومیها، گول یکی از مهمترین فرمانداریهای رم بوده که همواره از تسلط و هجوم ژرمنها آن را حفظ میکردند. بالاخره در قرن سوم میلادی ژرمنها و درقرن چهارم ویزیگتها، بورگوندها و فرانکها گول را اشغال کرده و در آنجا ساکن شدند. سرزمین گول امروز بین فرانسه و بلژیک و لوکزامبورک، هلند، آلمان، سویس تقسیم شده است.

گول. (ترکی، اِ) آبگیری که اندک آب در آن استاده باشد. (برهان قاطع). جایی بود که آب تنگ ایستاده بود. (لغت فرس). آبگیر. (فرهنگ شعوری). به معنی حوض و استخر در ترکی. (کاشغری ج 3ص 98). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ دکتر معین). در ترکی به معنی تالاب کوچک. (غیاث اللغات). رجوع به کول شود.

حل جدول

گول زدن

اغفال

فریب دادن

فریفتن

فارسی به عربی

گول زدن

احتیال، احمق، اخدع، تملق، حفاره، خدعه، خطاف، داهن، زحام، غشاش، فارس، لثه، نورس

فارسی به ایتالیایی

گول زدن

ingannare

imbrogliare

فارسی به آلمانی

گول زدن

Schmeicheln [verb]

فرهنگ فارسی هوشیار

گول زدن

(مصدر) فریب دادن فریفتن: زده گولم منجم کذاب الف ابدال خویش را دریاب. (ظهوری مجموعه مترادفات)

فرهنگ عمید

گول

ابله، نادان، احمق،
مکر و فریب،
* گول ‌زدن: (مصدر متعدی) [عامیانه] فریب‌ دادن،
* گول‌ خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] فریب‌ خوردن،

معادل ابجد

گول زدن

117

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری