معنی گوش بری

لغت نامه دهخدا

گوش بری

گوش بری. [ب ُ] (حامص مرکب) قطع گوش. || عمل گوش بر. رجوع به گوش بر و گوش بریدن شود.


بری

بری. [ب ُ] (حامص) (از: بر، ریشه ٔ بریدن + ی حاصل مصدری) پسوند کلمات قرار گیرد: بله بری. چله بری. راه بری. رشته بری. سنگ بری. شیشه بری. کاربری. گچ بری.

بری. [ب َ ری ی] (ع ص) به معنی بری ٔ است. (از اقرب الموارد). بی عیب. (دهار). و رجوع به بری ٔ و بَری شود.

بری. [ب َ] (از ع، ص) بری ٔ. بری ّ. برکنار. دور:
بر حال من گِری که بباید گریستن
بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری.
فرخی.
بری دان ز افعال چرخ برین را
نشاید ز دانش نکوهش بری را.
ناصرخسرو.
ای آنانکه در صحبت من یگانه و از الفت دیگری بری و بیگانه می باشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 345).
چون فلک از عهد سلیمان بری است
آدمی آنست که اکنون پری است.
نظامی.
بود مه و سال ز گردش بری
تا تو نکردیش تعرف گری.
نظامی.
گردن و گوشی ز خصومت بری
چشم و سرینی به شفاعت گری.
نظامی.
چون در پسر موافقی و دلبری بود
اندیشه نیست گر پدر از وی بری بود.
سعدی.
کسانی که آشفته ٔ دلبرند
بری از غم خویش و از دیگرند.
سعدی.
بری ذاتش از تهمت ضد و جنس.
سعدی.
- بری حاجت، بی نیاز. دور از حاجت و نیاز:
قوی حجت از هرچه گیری شمار
بری حاجت از هرچه آید بکار.
نظامی.
|| پاک. بی گناه. (غیاث). منزه:
بخل نزدیک تو کفر است و سخا نزد تو دین
مرد دین دوست بود آری از کفر بری.
فرخی.
دور از فجور و فسق و بری از ریا و زور
شسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی.
منوچهری.
تمییز میان بری و مجرم برخاست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 429).
رنج ز فریاد بری ساحت است
در عقب رنج بسی راحت است.
نظامی.
|| بیزار:
من نبرم نام تو نامم مبر
من بریَم از تو تو از من بری.
ناصرخسرو.
|| (اصطلاح عروض) هر جزو [از ارکان عروضی] که در آن معاقبت قائم باشد و هیچ حرف ساقط نگردانند و از معاقبت سالم دارند آنرا بری خوانند یعنی باسلامت از معاقبت. (المعجم). و رجوع به معاقبت شود.

بری. [ب َرْی ْ] (اِخ) نام موضعی است. (منتهی الارب).

بری. [ب ُ را] (ع اِ) ج ِ بُره. (منتهی الارب). رجوع به بره شود.

بری. [ب َ را] (ع اِ) خاک. (منتهی الارب). خاک روی زمین. (دهار). تراب. (اقرب الموارد).

بری ٔ. [ب َ] (ع ص) پاک از چیزی و بیزار. (منتهی الارب). بیزار. (دهار). بی جرم. (نصاب). خِلْو. طِلق. (منتهی الارب). ج، بَریئون، بُرَآء، بِراء، أبراء، أبرئاء، أبریاء، بُراء، بِراء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء): اًننی بری ٔ مما تشرکون. (قرآن 19/6 و 78). اَنّی بَری ٌٔ ممّا تشرکون. (قرآن 54/11)، من بیزارم از آنچه شرک می آورید. اًنی بری ٔ منکم. (قرآن 48/8)، من از شما بیزارم. اًن اﷲ بری ٔ من المشرکین. (قرآن 3/9)، همانا خداوند از مشرکان بیزار است. أنا بری ٔ مماتعملون. (قرآن 41/10، 216/26)، من از آنچه انجام میدهید بیزارم. و رجوع به سوره ٔ 4 (النساء) آیه ٔ 112 وسوره ٔ 11 (هود) آیه ٔ 35، و سوره ٔ 59 (الحشر) آیه ٔ 16 از قرآن کریم شود. بری. و رجوع به بَری شود. || به شده از بیماری. ج، بِراء. (منتهی الارب).

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

گوش بری

‎ بریدن گوش قطع گوش، بحیله پول و مال از دیگری گرفتن مغبون کردن در معامله.


گوش بری کردن

(مصدر) بحیله پول و مال از دیگری گرفتن بقصد ندادن.

حل جدول

گوش بری

تلکه کردن دیگران

فارسی به عربی

گوش بری

سمک القرش


گوش بری کردن

احتیال، سمک القرش

فرهنگ عمید

بری

مربوط به بَرّ، بیابانی،
[مقابلِ بحری] ساکن خشکی: جانوران بری،

فرهنگ معین

بری

(بَ) [ع. بری ء.] (ص.) بی گناه، مبرا، پاک. مق. گناهکار.

معادل ابجد

گوش بری

538

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری